She is talking

واسه حرفایی که جاش تو اینستاگرام نیست :>

She is talking

واسه حرفایی که جاش تو اینستاگرام نیست :>

قسم به شک!

چند روزه دارم به این فکر میکنم که بعدا که بهار بزرگ شد، اگه اعتقاداتشو تغییر داد منو به منفعل بودن محکوم نکنه. نگه چرا باهام صحبت نکردی تا این مسیرو نرم؟

 یا اگه بگه چی جوابشو بدم...

جیسن دوست کینگ‌رام یه آتئیست خیلی کولیه که توی جوونیش حرفای اخوندارو برای رسانه های غربی ترجمه میکرده :)) و اعتقاد داره ادم اگه کاملا مطالعه کنه دین رو خودش کافر میشه ؛))

راستش امیدم به همینه. به اینکه بهارهم مطالعه کنه و تناقض هارو ببینه و جنبه‌های غیر انسانی دین رو درک کنه. دانشگاهم بره و یکم با آدمای بیشتر معاشرت کنه و یکم با علم آشنا بشه. این فرایند کافر شدنم خودش خیلی جالبه. یه دامینوعه که اولین مهره با شک کردن به چیزای کوچیک میوفته زمین و بقیه‌ مهره هارو هم با خودش میندازه...

یکم پروسه‌ی گیج کننده‌ایه. یهو میبینی همه‌ی چیزایی که بهش اعتقاد داشتی ممکنه دروغ باشه. ولی یجور خوبی در هم میشکونتت. یجور خوبی یادت میده که دیگه به هیچ چیز مطمئن نباشی و به همه چیز شک کنی. فقط مرگه که قطعیه و بقیه چیزا قابل تردیده. بعد دونه دونه اعتقادادتو میبری زیر ذره بین... تا الان طرفی که اسلام ارائه میداده رو بلد بودی حالا میری نظرات مخالفشو میخونی. نه واسه اینکه یه جواب محکم به اون نظرات بدی ها... این دفعه بدون پیش داوری میخونی و واقعا به اون حرفا گوش میدی و درست بودنشونو احتمال میدی.

دیگه با حرفایی مثل مسلمونا سراسر خطا باشن ربطی به خود اسلام نداره گول نمیخوری و میبینی این دین وقتی کمکی به انسانیت نکرده پس چرا انقدر مقدسه. وقتی بیشترین تعداد آدما در طول تاریخ بخاطر خدا کشته شدن پس به چه دردی میخوره این دین و جز سرکوب کردن و گوش به فرمان کردن افراد چه خاصیتی داشته؟ بعد کل دین برات میره رو هوا و میمونه اعتقاد به خود خدا. اونجاست که میتونی خودت تصمیم بگیری چون هیچ قطعیتی وجود نداره که خدا هست یا نه. شواهدی برای بودنش نیست ولی به قول لویی چطور یه انسان پشمک میتونه ادعا کنه خدا نیست... دید یو لوک اوری ور؟ :)))))

برا من اینطوری بود. توی نوجوانیم اعتقاد داشتم و اگه کسی باهام بحث میکرد به جای اینکه اون حرفارو گوش بدم که چی هستن واقعا، فک میکردم وای کافر شده و فلان. میدونی انگار تا ادم خودش اولین جرقه‌ی شک کردن توی ذهنش نخوره، هیچ کدوم این بحثا براش فایده نخواهد داشت. 

و این خوردن این جرقه زوری نیست. سریع هم اتفاق نمیافته. یه حرف و دو حرف نیستش. سال‌ها مقاومت میکنی و از باورهات دفاع میکنی تا یه جایی به بلوغ عقلی برسی و یادبگیری به همه چیز شک کنی. امیدوارم برای تو هم همین اتفاق بیوفته خواهر عزیزم که اگر بیوفته یکی از بهترین تجربه های زندگیت خواهد بود. یه چیزی که تا آخر عمرت بهش افتخار کنی.

کاری که فعلا از من برمیاد خرید یه کتاب برای تولدته که ۹۰ درصد احتمال داره نخونیش اصلا. بقیه کارها و بحث ها تاثیر نداره تا خودت نخوای. فک کنم فقط باید سعی کنم خوب زندگی کنم و در عمل نشونت بدم که آدم میتونه نامسلمون باشه ولی آدم خوبی باشه.

وای من چه کسخل بودم سر دین با مامانم بحث میکردم. 

اون که یه عمر باور داشته اینارو که قرار نیست اعتقادشو عوض کنه. منم که قرار نیست مسلمون شم دوباره. فقطم اعصابمون خرد میشه. چه کاریه خب واقعا!

اگه یکی به من بگه حلال‌زاده به داییش میره در واقع داره بهم فحش میده!

so peaceful :>

اقااااااا من خیلی دلم میخواد خوابمو درست کنم و زودتر بخوابم و صبح زود بیدار بشم

ولی لعنتی نصفه شبا خیلی آرامش بخشه:(

, بعد من واقعا میتونم این مدلی زندگی کنم حداقل الانی که سر کار نمیرم ولی انقدر هرروز مامانم گیر میده که خودمم عذاب وجدان میگیرم و نمیتونم کنار بیام با اینه شبا به کارام برسم و صبحا بخوابم:(

موضوع نداشتن وقته یا طمعکار بودن؟

یه پیج خیلی خوشگل اینستاگرام دیدم که حکاکی و منبت کاری روی چوب میکرد و خیلیییی دلم خواست اون کارو هم یاد بگیرم. بعد دیگه دادم درومد و غر زدم که اه ه ه ه ه  چراااا آدم فقط یک بار زندگی میکنه بابا من میخوام همه چیزارو امتحان کنم. میخوام هم معمار بشم هم طراح جواهر هم شیرینی پز و آشپز. میخوام موسیقی بزنم و لباس ببافم و گلدوزی کنم. میخوام نجاری یاد بگیرم  و حکاکی کنم و با بتن کارای دست ساز درست کنم . میخوام سفالگری با چرخ یاد بگیرم و لعاب و بعد ظرفای خوشگل درست کنم. میخوام یادبگیرم عروسک پشمی! درست کنم یا چراغ خواب ایزومتریک طراحی کنم با گرس هاپر.

اینجا بود که مامانم گفت خب تو میتونی معمار بشی ولی چند ماه از سال رو پروژه نگیری و به این کارایی که میخوای برسی!

نات ا بد آیدیا!

اگه بعدا که معمار شدم اونقدری با صفا باشم که پول بیشتر رو رد کنم تا به بقیه علایقم برسم.

نمیدونم چی میشه خلاصه. ولی من همه ی اینارو باهم میخوام:(

یسسسس آیم سو بیزی

سالی که در پیشه واقعا مهم و سرنوشت سازه برام و باید خیلی کونمو جمع کنم. اگه شهوریور قراره مدرک زبان داشته باشم باید هر روز حداقل ۱ ساعت برای زبان وقت بذارم. از طرفی باید پورتفولیومو آماده کنم و این لعنتی یه قورباغه ی گنده است و نمیییتونم قورتش بدم هی!

مثلا یسری نمونه دیدم و یسری تصمیمات گرفتم برای اصلاحات. ولی شروع کار واقعی و انجام دادن اون اصلاحات واقعا سختمه. مثلا باید برم از پروژه ی ۳ سال پیشم رندر بگیرم. سختهههههه :))) غر دارمممممممممم

و وقتی اونو آماده کردم، باید رزومه و پروفایل لینکدین تهیه کنم و بفرستم برای شرکت های مختلف. و عین خر دنبال کار بگردم.

بعععد یه پکیج معماری هم تهیه کرده ام که باید اونو هم ببینم.

و برای اپلای هم تحقیق کنم.

حالا این وسط دلم میخواد موسیقی رو هم شروع کنم. مگه مرض داری دختر؟:)))))

تازه دارم روزی ۱ ساعتم ورزش میکنم و بعدش کل بدنم کوفته است و کاراییم کم میشه!

بعد یهو به خودم اومدم دیدم کلی پادکست باید گوش بدم خیلیییییی وقته کتاب نخوندم و از برنامه ام کاملا عقبم.

از طرفی به خودم میگم چیل کن بابا و لذت ببرو اینا ولی واقعا انقدر میخوام همه کاری بکنم که هر ورشو بگیرم یه ور دیگه ول میشه :))


:)))))))))))

اگه ژاپنی بودی اسمت میشد جون جون جون.

چراغی که تو دلم روشن شد

دیشب، وقتی چندتا تصنیف از شجریان گوش کردم، شوق یادگیری سنتور دوباره زنده شد برام. 

شاید دو سالی بود که بهش فکر نکرده بودم و چندماهی هم بود که پذیرفته بودم من موزیسین نخواهم شد هیچوقت...

ولی الان یه آلبوم از پرویز مشکاتیان دانلود کردم و صدای سنتور زندنش اشک تو چشمام جمع کرده‌. 

دلم میخواد شروع کنم یادگیری موسیقی رو ‌...

واقعا دلم میخواد

ولی کلی بهونه دارم برای شروع نکردنش. 

اول اینکه همه‌ی اطرافیانم یادگیری موسیقی رو از سن خیلی پایین شروع کرده‌ان و نمیدونم توی ۲۳ سالگی کار خوبیه شروع کردنش یا نه...

دوم اینکه برای شروعش باید محل زندگیم مشخص باشه. لذا باید صبر کنم تا برم تهران. بعد از طرفی هم وقتی برم تهران باید دنبال کار بگردم و زبان هم بخونم و میترسم وقت نداشته باشم برای شروعش

سوم اینکه این یکی دوسال قبل از اپلای آیا واقعا وقت مناسبیست برای یادگیری ساز موسیقی؟ 

با توجه به همه‌ی این بهونه ها، یسری آنتی بهونه هم دارم مثل اینکه الانی که نه ازدواج کردم و نه بچه‌ای در کاره، سرم خلوت تره نسبت به سال‌های بعدی زندگیم! شروع یادگیری سنتور اونم الان میتونه کلی حالمو خوب کنه و کمکم کنه. و از طرفی این اپلای کوفتی داری خیلی چیزامو ازم میگیره و نمیخوام بیشتر از این باج بدم :(

دوباره از اون تقویما که توش شکلک میکشیدیم برای هر روز رو تولید کنم؟؟؟

البته به جای اینکه هر ماه جدا باشه، میخوام کلش توی یک صفحه باشه که پرینت بگیرم و بچسبونم به دیوار.

شمام میخواید؟

نمیدونم چرا از الان باید به بچه داشتن یا نداشتن فکر کنم اصلا.  بیشتر نوشتن حسم در لحظه بود نه تصمیم واقعی.

تعریف از خود نباشه :))))

فک کنم واقعا دوست دارم بچه داشته باشم. 

نه اینکه بچه تولید کنم.

یه بچه رو پرورش بدم. تربیت کنم. 

حس میکنمم هم من مادر خوبی ام هم سجاد پدر خوبی و هم دوتامون تیم خوبی هستیم و خیلی حیفه اگه اینا ثمره نداشته باشه!

دایی سوپر دوپر مذهبیم ندرتا آدم به‌دردبخوریه

داییم گفت یادت باشه هر وقت باید توی طراحیت بین سرعت و کیفیت انتخاب میکردی، کیفیت رو انتخاب کن. شاید کارفرما هر غر بزنه که زود باش و چقدر معطل کردی و نهایتا یکی دوماهم دلخور باشه. ولی بعدش اون چند ماه رو فراموش میکنه و کیفیته که تا آخر عمر جلوی چشمشه. و اگه کیفیت کارت بد باشه نمیگه دمش گرم کارو به موقع تحویل داد. تا وقتی چشمش به اون طرح میوفته داره به تو بد و بیراه میگه!

واااااو کرفس جون دمت گرم.

با کالری شماری و روزی حداقل یک ساعت پیاده روی، ۲ کیلو لاغر شدم فقط توی ۹ روز!

پشمام ریخته

امشب بحث خرید لباس بود و من گفتم دیگه مانتو و شال و روسری نمیخرم و لباسایی میخرم که بتونم ببرم با خودم. این زهرا بچه خیلی غمگین شد هی یه ربع یه بار میگفت نرو خارج ؛(

چیزایی که با مهاجرت از دست میدم داره زیاد و زیادتر میشه

شبایی که از خونه زهرا اینا برمیگردم و با یه لبخند گنده خوابم میبره ۱۰/۱۰