دیشب سالگرد ازدواج زهرا و فرزان بود و منو شام مهمون کردن و هر چی اصرار کردم حساب کنم فرزان نذاشت و گفت تو هم توی شادی ما شریکی. چشم قلبی شدم.
دیگه وقتی میگم واسه مصاحبه استرس میگیرم چیزی نگید بهما. شقایق امروز واسه کاراموزی رفته مصاحبه و بهش یه پروژه دادن و دو ساعت وقت دادن برای انجامش. دیگه برا کدوم رشته ای کونتو پاره میکنی تا پورتفولیو تولید کنی و دوباره سر مصاحبه دو ساعت طراحی بدن دستت؟:/
اونم واسه فاکینگ کاراموزی که پولی نمیخوان بدن بهت و کار مفت ازت میکشن :(
چرا باید انقدر سخت باشی عزیزم؟
بهار ازم پرسید اگه بخوام برم خارج درس بخونم، معدل دبیرستانمم مهمه؟
و من داخل کونم عروسی برگزار شد که داره به این موضوع فکر میکنهههههه.
البته به رو خودم نیاوردم اصلا ؛))
کاش اون لحظه به جای سکوت بهت میگفتم اگه این تصمیمو بگیری حمایتت میکنم و پشتتم.
امیدوارم بتونم دربارش حرف بزنم باهات عزیزم :(
اینکه اکثر طراحای داخلی خانم هستن، این بخش از معماری رو به مراتب بیرنگ تر و بیریخت تر میکنه برام.
و هی بخش اجرا برام جذاب تر میشه. کلا کارهایی که تیپیکالی مردونه هستن رو شدییییدا میپسندم.
ولی شب عقد دوست عزیزم من نباید با زیرشلواری پلنگی بشینم سریال ببینم :((((
الان باید تو هول و ولا میبودم که فردا چی بپوشم و کی برم حموم و هی پیام بدیم تو گروهمون و آهنگ انتخاب کنیم و ذوقشونو بکنیم . :((((
بابا تف به تو کرونای کیری.
توی این پادکسته که دربارهی طرحواره های روانی صحبت میکرد، گفت اونایی که تو بچگی والدینی داشتن که جلوی بروز احساسات ناراحتیشونو میگرفتن، دچار محرومیت هیجانی میشن.
من و بهار هر دو این مشکلو داریم اما من شانس آوردم و یا پارتنر ماه پیدا کردم :)))
افرادی که این طرحواره رو دارن همیشه احساس میکنن هیچکسی درکشون نمیکنه و احساساتشونو نمیفهمه. تا وقتی که به افرادی برسن تو زندگیشون که خلافش بهشون ثابت بشه.
و من خوش شانس بودم که دوستایی رو پیدا کردم که کنارشون تونستم خودم باشم و هیجاناتمو بروز بدم و مطمئن باشم درک میشم. و خوش شانس تریییین بودم که سجادو پیدا کردم.
اون آقا روانشناسه میگفت یه پارتر خوب میتونه تمام الگوی های ذهنی اشتباهی که ما توی بچگی داشتیم رو از بین ببره و الگوهای درست جایگزینشون کنه.
مرسی سجاد که اینکارو کردی باهام. منی که قبل از تو بود رو دوست ندارم. چون حالش خوب نبود. ممنونم که هم زندگیمو زیبا کردی و هم سلامت روانمو افزایش دادی عزیزدل من :***
آقا من همیشه عاشق یکی از خالههام بودم و بنظرم از هر نظر مادر خوبی بوده و خیلی وقتا فک میکردم مامان من به خوبیش نیست اصلا.
ولی با عقل الانم و اتفاقات اخیر و دیدن واکنش خاله و مامانم به موضوعات ثابت، متوجه شدم واقعا مامانم چقدرررر برام عزیزتره و چقدر حرفای درست تری میزنه و کارای بهتری میکنه.
مامان،
مرسی که نه سر من، نه سر هیچ بنی بشری تاحالا منت نذاشتی، حتی وقتی خیلی از خودت گذشتی.
مرسی که نامزدیتو با اون یارو که میگفت حق نداری بری دانشگاه بهم زدی و با کسی ازدواج کردی که درس خوندن و کار کردنتو ساپورت کنه و این الگو رو برای من به وجود آوردی.
مرسی که انقدر دلت بزرگه. انقدر با عشق محبت میکنی به همه. به هممممه.
مرسی که هیچ وقت از چیزایی که دست من نبوده ایراد نگرفتی. هیچوقت قد و قیافه و صدامو مورد کوچکترین انتقادت قرار ندادی. من میدونم که دماغم زیبا نیست اما اینکه توی نوجوانی هربار بحث عمل بود یه عالمه ازش تعریف میکردی باعث شده الان انقدر حالم با صورت و بدنم خوب باشه.
مرسی مرسی مرسی که بهم حس عذاب وجدان نمیدی. (یک بار دادی ولی میبخشمت:دی)
خیلیییی دوست دارم. اگه ۱ درصدم شبیه تو باشم میشم بهترین مادر دنیا.
ولی واقعا داشتین روتین پوستی چقدرررررر حس خوبی به آدم میده.
امضا، جوگیری که یه ژل شستشو و یه اسکراب صورت و ضدآفتاب خریده ؛))))))
به فرزاد پیام دادم سراغشو بگیرم ببینم چرا یهو با یه تماس تلفنی پاشد رفت،
میگه لطف کردی پرسیدی،
میگم وا بابا رفیقیم دیگه چه لطفی اخه
گفت رفیق چیه خانواده ایم دیگه
عررررررررررر ؛(
امروز انقدرررررر حرفای زیبا زد که کیف کردم همچین آدمی مامانمه. خیلی دوست دارم :*