She is talking

واسه حرفایی که جاش تو اینستاگرام نیست :>

She is talking

واسه حرفایی که جاش تو اینستاگرام نیست :>

اولیش

اولین کتاب سال ۹۸ رو خوندم: هزار تقش زمانه


97

نود و هفت.

باهار.

عید شد. از دوری یار غصه داشتم. اولین سفر عمرمو به یزد انجام دادیم. یارو دیدم و دلم وا شد. پریا و راضیه اومدن دلیجان. خوشحال ترین بودم وقتی رفتم تهران. طرح 1 رو گه وار انجام میدادم. رفتیم سفر اصفهان. اولین سفر و بهترین سفر با یار و بچه های کلاس بود. برای سربرز و یاسی تولد گرفتیم و خوشحال شدن. برگشتیم. برای یار تولد دو نفره گرفتیم .طرح 1 رو گه وار ادامه دادم. به سرم زد دنبال کار بگردم. رفتم ونوس. کلی اذیت شدم و از کاری که میکردم متنفر بودم. طرح 1 به خاطر همین ونوس گهی تر شد. رفتیم با سجاد تست شخضیت دادیم و بیشتر همو یاد گرفتیم. بین ونوس و طرح گیر کردم و له شدم . امتحانا رو دادم. طرح رو تحویل دادم و از ونوس اومدم بیرون.کارگاه معماری اسلامی رو شرکت کردیم و رفتیم پارک ملت خدافظی کردیم و اومدم دلیجان

تابستونِ گه.

بدترین تابستون عمرمو شروع کردم. یکم رفتم اراک و برگشتم . بدترین تابستون عمرمو ادامه دادم. رفتیم کرج و با داماد عموم آشنا شدم. پریا و پرنیان اومدن دلیجان. بدترین تابستون عمرمو به پایان رسوندم

پاییز.

خیلی زیبا بود پاییز. با دیدن یار شروع شد و با بودن کنارش ادامه داشت و با بودن کنارش تموم شد. با تینا رفتیم قلمچی و پشتیبان شدیم.سالگرد عشقمونو با یار جشن گرفتیم و با خفن ترین پیتزای تهران آشنا شدم. سفر دومو با یار و هم کلاسی ها رفتیم یزد.خوش بودیم کلی.زدیم تو کار پینگ پونگ. با سهیل و امیرحسین آشنا شدم. طرح 2 رو با قدرت شروع کردیم و با خوشحالی و حس خوب ادامه دادیم . بهترین یلدای عمرمو کنار سجاد گذروندم. برای اولین بار نیم نخ سیگار کشیدم:)

زمستون .

باز سخت شد زندگی. تحویل طرح لهمون  کرده بود. کارای قلمچی هم بود. رویت یاد گرفتم. سه روز با سپیده زندگی کردیم و کار کردیم. یاد گرفتیم ماکت بازشونده بسازیم. طرح رو تحویل دادیم. دو روز کامل سریال دیدم تا تحویلو بشوره ببره .امتحان دادیم و ترم قشنگمونو تموم کردیم. پریا اومد تهران. برای اولین بار حسینو دیدم. رفتیم بیرون و خوش گذروندیم و رفتیم کرج. ماکت پردیس رو ساختم و رفتیم اراک و بعدم دلیجان

تعطیلات بین ترم رو با سختی سر کردیم و برگشتیم پیش یار . دفاع پردیسو رفتم . تولدم شد و کلییییییی خوش گذروندم پیش تینا و پرنیان و سجاد و با بهترین دنر تهران آشنا شدم . فشار کارای قلمچی خیلییی زیاد شد. جشن تینا اینا بودو مشغولش شدیم. کارای دانشگاه شروع شدن. بهشون نمیرسیدم و حرص میخوردم.کارای قلمچی زیاد شدن. از سپیده و آنی و ریحان و شقایق دورتر شدم.به کارای قلمچیمم نمیرسیدم و حرص میخوردم... جشن تینا اینا اومد و رفت. قلمچی سبک شد. با یار رفتیم بیرون و خدافظی کردیم جدا شدیم تا بعد از عید