She is talking

واسه حرفایی که جاش تو اینستاگرام نیست :>

She is talking

واسه حرفایی که جاش تو اینستاگرام نیست :>

مامانم مرخص شد و تو کونم عروسیهههههه :))

این تخت کناری مامانم بنده خدا خیلی مشکلاتش زیاد بود. کرونا که داشت، حامله هم هست، یه بچه دو ساله هم داره که خیلی وقته ندیده و خونه خواهرشه. مادر شوهرش ۷۰ سالشه و کرونا گرفته و شوهرش درگیر اونم هست و نمیرسه خیلی بیاد پیشش. مادر خودشم نباید بیاد پیشش چون یه خواهر معلول داره که اگه اون کرونا بگیره کارش تمومه. قشنگ جیگرم براشون کباب شد:(

خوشحالمممممم

آخجون دکتر گفت امروزم میتونم مرخص کنم مامانتو ولی بهتره امروزو بمونه یکم تو بخش راه بره اگه همینطوری خوب بمونه ایشالا فردا مرخص میشهههههه.

آخجان آخجان آخجاااااااااااان

نمیدونم پارسا از روی نگرانی و محبت بهم پیام میده حال خودم و خانواده رو میپرسه، یا تو کتاب چگونه یک مدیر خوب باشید خونده که پرسیدن حال کارمند بیمار، ترجیحا صبح اول وقت، حتی‌المکان به صورت تلفنی یا ویس، باعث نمک‌گیر شدن ایشان می‌شود.

سوپم زیاد نخود فرنگی داشت و مامانم خیلی خوشش نیومد :(((((((((((((((((((

سوپی که پختم امشب انقدرررر خوشمزه شد، انقدررررر خوشمزه شد. اخجون فردا میبرمش برا مامانم و سربلندش میکنم از داشتن همچین فرزندی :))))

یه معماری رو دنبال میکنم به اسم کاوه علین. ۳۲ ،۳۳ سالشه و خیلی من شاخم من خفنم میکنه. بعد امروز یه استوری گذاشته بود از نهارش سر کارگاه و گفت ماکارانی مامان پزه. چنان ابهتش برام ریخت که نگو. لابد هنوزم خونه مامانش زندگی میکنه! به خودت بیا مرد.

سوتی هامو بعدا میام میگم.

وای انقدر سوتی ها دادم در پرستاری کردنم که خداروشکر آدم عذاب وجدان بگیری نیستم و به خودم میگم مگه بار چندمته و از همین تجربه ها یاد میگیری، وگرنه گاییده میشدم.

پ.ن: خاله‌ام هم با نیم قرن تجربه سوپ فرستاده توش پر خامه.انقدر  چربه که من سالم نتونستم بخورم. دیگه من تازه بالغ شده عب نداره اگه توی دمنوش مامانم اتقدر زنجبیل بریزم که گلوش بسوزه بنده خدا! :))

توی خواب دیشبم همممه بودن :)) از دانیال داداش تینا تا قاسم سلیمانی :))))) چرا اخه؟

هی دلم میخواد گریه کنم. هی به خودم میگم نه اگه گریه کنی یعنی اتفاق بدی افتاده. هیچ اتفاق بدی نیوفتاده فقط سه روز قراره تحت مراقبت باشه که حالش خوب بشه و بیاد خونه. همین. اینکه گریه نداره. الکی هم غصه‌ی اتفاقات نیوفتاده رو نخور.

ولی خیلی خیلی دلم میخواد گریه کنم.

پ.ن: مامانم ۳ روز بستری شد.

ماچچچچ بهت

"چون از زیر دست تو میاد بیرون من خیلی چیزها رو چک نمیکنم دیگه"

اینم جمله‌ی حال خوب کن امروزم از طرف میترای عزیز دلم.

دوتا دکتراش گفتن سی تی اسکن بده. خودش احساس میکنه چون تنگی نفس نداره لازم نیست. کم منو حرص بده زنننننن

امروز فیلم شمال با یعقوب رو خانوادگی دیدیم. و واقعا انقدر اون سفر پرفکت بود که اگه یبار دیگه سعی کنیم تکرارش کنیم، احتمال زیاد گند میخوره توی خاطرات خوبمون. با همون خاطرات خوشحال باشیم امن تره. :>

بابام توی این ۶، ۷ سال سر کلاه برداری پسر عموم و مشکلاتی که پیش اومده و هنورم هستن و همه حرصایی که خورد خیلی شکسته شده و آی قلبم :(

مقاومت مامانم در برابر دکتر رفتن رو با گرفتن نوبت دکتر آنلاین شکوندم. قرار شد فردا صبحم بره آزمایش خون بده. 

یکم خیالم راحته که حداقل مجبور شد جدی بگیره.

هوراااا

آخجووووون رامین گفت تایم شیت مردادو براش بفرستم. حقوق بعدی در راههههههه.

پ.ن: در ماه ۲۲۰ ساعت کار کردم! یا خدا!