معمولا برای ناراحتی هام و خستگی هام میتونم دلایل خیلی خیلی واضحی پیدا کنم و این خوبه.
الان به یه مجموعه اتفاق ناراحت کننده رسیدم و نمیدونم کدوم ور کارو درست کنم تا حالم بهتر بشه.
۱) از حرف دیروز مامانم ناراحتم
۲) احتمالا اصلی ترین دلیل: پروژهی طرحم خوب پیش نمیره و نمیتونم ایده های جالب بدم و حس میکنم اینا ناشی از مطالعهی ناکافیه و اضطراب گرفتم که نکنه برای طرح نهاییم هم گند بزنم. علی الحساب یه کتاب به اسم پدیدارشناسی مکان برداشتم که کم کم بخونمش. ولی به طرح این ترمم نمیرسه. وقتی این اتفاقا میوفته هم روحیهامو حسابی میبازم و فکر میکنم نمیتونم معمار خوبی بشم و کافیه تو اینستا عکس یه ساختمون خوشگل ببینم و بغض کنم و به خودم بگم هیچوقت انقدر خوب نمیشی! این اتفاقا اگه ترم ۴ و ۵ میوفتاد به خودم دلداری میدادم که تو که هنوز درست تموم نشده و نگران نباش یاد میگیری ولی الان که ترم ۸ ام دیگه نمیتونم خودمو گول بزنم و امان از خودخوری هایی که وقت و بی وقت سراغم میاد.
۳) از نرم افزار هایی که بلدم راضی نیستم. کاش راینو بلد بودم. هی خودمو سرزنش میکنم که چرا تو قرنطینه یادش نگرفتم. حتی گرس هاپرم خوب یاد نگرفتم و واقعا این موضوع اذیتم میکنه.
۴) فکر اینکه از مهر چیکار کنم و چطوری برگردم تهران هم هست.
۵) بعلاوه ی هممممه ی غصههایی که بابت مشکلات مملکت میخورم.
۶) از اینکه کسی رو ندارم که این حرفارو بهش بزنم واقعا خسته ام. یکی که دائم باهام زندگی کنه و هر لحظه بتونم این نگرانی هامو بروز بدم. واقعا دارم از بلند حرف نزدن درباره دغدغه هام خفه میشم.
میشه یه بار بشینیم و در مورد این حرف بزنیم؟ منم این احساس رو دارم و نمیدونم میخوام معماری رو ادامه بدم یا نه، چون حتی توش خوبم نیستم. از طرفی هنوز تجربهای هم نداریم و این فشار از همه بهتر بودن تو معماری خیلی زیاده :-< حرف بزنیییممم
اره اره حرف بزنیم. منم واقعا نمیدومم چیکار میخوام بکنم :(
فشارش خیلی زیاده لعنتی :(