She is talking

واسه حرفایی که جاش تو اینستاگرام نیست :>

She is talking

واسه حرفایی که جاش تو اینستاگرام نیست :>

چون از خونمون پرتمون کردن بیرون

یادته گلدون کاکتوستو گذاشتی جلوی پنجره که نور بگیره؟

بهترین کتاب هاتو بردی تهران.قشنگ ترین ماگ هات رو هم. کلکسیون ماگ هاتو همونجا تو یه کمد ۴۰ سانتی جا دادی و هر روز یکیشونو برداشتی و چایی با هل یا چایی با دارچین یا چایی با گل محمدی درست کردید و نشستید کف اتاقی که قرار بود موکت باشه ولی فرشش کردید، قرار بود خوابگاهی و شلخته و کثیف باشه ولی مرتبش کردید و ماهی دوبار جارو زدید، چایی رو با قند های طعم دار یا با شیرینی ای که از قنادی سر کارگر شمالی خریدیم یا با شیرینی کشمشی هایی که از تره بار گرفتیم یا با کیک خرمالو های با مشقت در پلوپز پخته شده خوردیم و رفتیم روی تخت هامون لش کردیم. ملحفه های روی تختامون رو با سنجاق قفلی وصل کردیم به تشک تا جمع نشه. یادته انواع بالش هارو امتحان کردی تا ببینی با کدوم راحت ترینی و فهمیدی بالش خودت بعلاوه یکی از بالش های صبا اختلاف ارتفاع مطلوبی بین سر و بدنت ایجاد میکنه؟ 

یادته احساس تعلق میکردی؟ 

فکر میکردی تهران شهرت شده و ریه هات با هوای آلوده‌ش خو گرفته و یاد گرفتی چطوری با مغازه‌داراش چونه بزنی و چطوری با راننده تاکسی های که کرایه ی بیشتر میخوان بگیرن صحبت کنی؟ فکر میکردی دیگه بلد شدی  برای بال سوخاری باید بری اون رستورانِ بلوارکشاورز و برای دل و قلوه باید بری اون جیگرکیِ باغ‌فیض و برای بستنی بری جلاتو و بستنی پسته ای یا موزی سفارش بدی و برای فلاسیس بری رستم و برای چایی آلبالو بری بازارچه لاله و برای خرید میوه حتما باید بری تره‌بار و نونتو از نونوایی روبروی ادوارد براون بگیری ،با خودت فک کردی حالا که میدونی توی رستوران نصرت حتما باید دوغ سفارش داد چون دوغ محلی هاش بهترین دوغیه که خوردی و حالا که میدونی برای دیزی خوردن ازون رستوران معروفه باید صبحش زنگ بزنی وقت بگیری و حالا که یادگرفتی از کدوم پاساژ تهران مانتو بخری از کدومش شال و از کدومش هدیه های فانتزی، حالا که یاد گرفتی کجا لپ تاپ بخری و کجا گوشیتو تعمیر کنی و کجا دنبال گارانتی هدفونت بری، حالا که خط ها و ایستگاه های مترو رو بلد شدی و میدونی کجای قطار سوار بشی که وقتی پیاده شدی به پله برقی نزدیک باشی و میدونی صبح ها ایستگاه مترو حقانی گشت ارشاد داره

فک کردی حالا که از دل درد نشستی کف خیابون های تهران و از خوشحالی دست در دست یار توی شهر قدم زدی و از غصه توی اتوبوس واحد گریه کردی به این شهر تعلق داری؟

چقدر اشتباه میکردی خانم توکلی.


نظرات 2 + ارسال نظر
. چهارشنبه 21 خرداد 1399 ساعت 10:21

هوممممم

. چهارشنبه 21 خرداد 1399 ساعت 00:30

چرا ؟؟؟
هرجایی میشه خونه آدم باشه
فرقی نمیکنه که
اتفاقا همین خاطره ها مهمن نه چیز دیگه ای
همیناس که میمونه برات. بعدا هم که برگردی همه خاطره هاش مونده و همین قشنگه
حتما که نباید برچسب بخوره بهت یا موندگار شی

میدونم میگم من فکر میکردم تهران شهر منه و خوابگاه خونه‌ی منه ولی من فقط یه مهاجر کوچولو بودم که به زود در خونمو روم بستن و از شهرم پرتم کردن بیرون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد