خلاصه داشتم به مادر کم احساسم یاد میدادم که درسته شما از خیلی چیزا ناراحت نمیشی ولی بقیه ممکنه ناراحت بشن و باید برای این احساسشون احترام قائل بشی. بزرگوار گفت وقتی انقدر لوس و بچن که سر همچین چیزای مسخره ای ناراحت میشن من چه احترامی قائل بشم.
صحنه رو ترک کردم دیگه .
عه مثلا چی ؟
همون قضیه ی دعوای فامیلی