مثلا همین امروز برای نهار خورش مرغ پختم. خیلی هم مفصل و درست حسابی و اول مرغشو نیم پز کن و دوم سرخش کن و سوم خورشت رو بار بذار و سیب زمینی سرخ کرده و ته دیگ ....
مادرم بیرون بود و برای نهار دیر میومد. من و بهار و بابام نشستیم سر سفره و آن دو عزیزهزاران بار از طعمش تعریف کردن و خسته نباشی و چقدر خوشمزست و...
بهار میگفت تاحالا مرغ این مزه ای نخوردم چقدر خوبه بابام هی بشقاب بشقاب غذا میکشید و میگفت انقدر خوشمزه درست کردی که اینهمه دارم میخورم و اینا
بعد مامانم که اومد گفتم غذا روگازه
کشید برا خودش، خورد، آخرش گفت مرسی و رفت خوابید
اخه زن یکم وا بده
دوتا تعریف بکن
بیشتر از ۳ ساعت داشتم روش کار میکردم خب چقدر تو بی انصافی