She is talking

واسه حرفایی که جاش تو اینستاگرام نیست :>

She is talking

واسه حرفایی که جاش تو اینستاگرام نیست :>

فاااااااااااااااااااااک

امروز میخواستم ساعت ۶ بیدار شم که ساعت ۸ دانشگاه باشم و پلان بزنم.

ساعت ۹ بیدار شدم :/ تا رفتم برنج گذاشتم برای ناهار کوفتی توی ماه رمضون عزیز(کوفتی) و تا برنج پخته شد ساعت ۱۰ بود. اومدم سریع آماده شم که دیدیم گوشیم نیست و فاکینگ هزار بار کل اتاق رو گشتم و وقتی یه ربع تمام گشتم و پیدا نکردم و در عین حال از گرما کلافه شده بودم رفتم به غزال گفتم به گوشیم زنگ بزنه. عین اسکلا! که گوشی کوفتیمم روی میزم زیر جعبه پرگارم بود :/

گوشیمو برداشتم و اماده شدم و رفتم دفتر اسکچمو بردارم که اونم نبود:/ از عصبانیت چند بار جیغ زدم امیدوارم اتاق بغلی ها نگران نشده باشن! 

یدور دیگه لباسامو درآوردم چون گرم بود :/ دوباره ده دیقه دنبالش گشتم و بالاخره توی قفسم پیداش کردم و به جای ساعت ۸ که قرار بود دانشگاه باشم ساعت ۱۲ میرسم و عملا هیییییچ گهی نمیتونم بخورم و پلانم تکمیل نمیشه و اعصابم خیلی خیلی خیلی خیلی تخمیه.

اگر امروز کسی سر به سرم بذاره میخورمش چون هیولا شدم

هیولا :////

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد