یکی از روزای خیلی مفیدم رو تجربه کردم و خیلیییی خوشحالم
همه ی لباس هام رو دادم لباسشویی و پهنشون کردم
رفتم دانشگاه سر کلاس
متن جلسه ی آبانم رو نوشتم و مرورش کردم
برای ۸ نفر جلسه ی آبان گذاشتم و برای ۵ نفرم اتمام حجت
و کلیییییی تو جلسه ترکوندم و خیلیییی خوب حرف زدم جوری که همه ی بچه ها و مادرا کلی سوال پرسیدن ازم و جلسه ی نیم ساعته یک ساعت طول کشید و همه هم کلی عاشقم شدن :))
رفتم خرید و مواد غذایی خریدم و خوراکی برای تو راهی فردام
الانم تو راه خوابگاهم، قراره برم برای شام امشب و فردا شب خودم و سجاد که تو قطاریم آشپزی کنم . باید بترکونم چون سجاد اولین باره قراره دست پخت پختمو بخوره :))
همچنین باید همه ی ظرف هامو بشورم، عکس جلسه رو توی سایت بذارم و به دانش آموزایی که آزمون تشریحی دارن خبر بدم
لباسامو جمع کنم و اتو کنم و ساکم رو ببندم
راستی شیرینی تر خریدم ♡_♡ واقعا شیرینی تر شوق زندگی رو بیشتر میکنه :))) لذا وقتی برسم خوابگاه اول یه چایی شیرینی خودمو مهمون میکنم و بعد میدوعم به کارام برسم :>
دستپختت خیلی گوگولی بود عین لقمه گرفتنت.
میدونی که چی میگم خانومی !
ای جاااانمممم ♡_♡