این متن هم از خود کتاب میذارم .جایی که پسر ها یعنی آرشام و دوستاش به راه راست هدایت شدن و دارن نتایج گهرباری میگیرن :
《 دختر ها خودشان ول و آواره هستند که ما هم اینطوری به آه و ناله افتاده ایم. سخت است از بغل یکی که دارد با آن صورت آرایش کرده ی لامصب و آن اندام بی پدرش دلبری می کند چشم ببندی و رد شوی!
این مهدوی یه حرفی برای خودش می زنه. آدم باشی نمیشه کور باشی که ، دِ خب ننه بابا ها این زرزرو ها رو جمعشون کنند تا مام مثل آدم باهاشون برخورد کنیم نه مثل یه... 》
من هیچ
من نگاه