همیشه فکر میکردم باید بچه دار شم تا بشم الگوی یه نفر!
اما اتفاق جالبی افتاد این تابستون! وقتی بهار شروع کرد همراهم کتابای هری پاترو خوند، و با سرعتو علاقه ی خیلی زیادی همشونو تو کمتر از یک ماه تموم کرد، یهو خودمو یه الگو دیدم!دیدم مثل من داره کتاب میخونه، دیدم این یکسال کلی با تلاش و پشتکار درس خونده .دیدم تصمیم داره مثل خودم علاقشو دنبال کنه نه حرف مردمو. دیدم تابستون که اومدم خونه میاد تو اتاق من و مثل من تا دیر وقت بیدار میمونه! دیدم تو مهمونی ها وقتی کنارم نشسته، و من برای ورود یکی از جام بلند میشم بلافاصله اونم بلند میشه ، دیدم چقدر داره سلیقش مثل من میشه!
یهو انگار چشمام به کلی نشونه باز شد و فهمیدم من همین حالاشم الگوی یه نفرم! تا حالا درباره بچه ی بزرگتر بودن این حسو نداشتم ولی الان خیلی خیلی خوشحالم که بچه ی اولم و خواهر بزرگتر بهار! خیلی حس خوبیه الگو بودن! ادم یادمیگیره چقدر باید مراقب رفتارش باشه!
خیلی خوشحالم :دی