با یه راننده تاکسی برخورد کردیم که باباش چهار تا زن داشت و خودشم سه تا گرفته بود!
با پررویی تمامم میگفت اولی رو همینطوری گرفتم، دومیو مجبور بودم، سومیو عاشق شدم :|||||||
با کلی افتخار میگفت یه شب اینورم یه شب اونورم یه شب اونیکی ور :||
الاغ :|
سعی کردم در ماشینو محکم ببندم:))