She is talking

واسه حرفایی که جاش تو اینستاگرام نیست :>

She is talking

واسه حرفایی که جاش تو اینستاگرام نیست :>

وی اعصاب ندارد

بابام سر یه موضوع خیلی ساده و سطحی با یکی تند برخورد کردن و داد بیداد و اینا. بعد مامانم اس ام اس داد بهش و با ملاطفت و ملایمت موصوع رو حل کرد و بابام به خواسته‌ی‌ اولیه‌اش رسید.

بعد برگشته به مامانم میگه من هی خراب کاری میکنم هی تو جمعش میکنی مرسی :))))))))))

لعاب

دوره‌ی آنلاین لعاب یک میلیان و هشتصد هزار تیمان.

خدایا منو زودتر برگردون به تهرون کلاس ۶۰۰ هزار تومنیم رو سرمه میکنم و بر چشم میکشم.

از برنامه ها

خداوندا منو زودتر برگدون تهران میخوام کلاس سفال با چرخ و لعاب و نجاری و جواهرسازی با فلز برم. مرسی

پادکستای موردعلاقم

متوجه شدم پادکست هایی که مرتبط با کتاب یا سریاله رو خیلییییی خوب پیگیری میکنم. مثلا اولین پادکستی که گوش دادم potterless بود که طرف کتاب‌های هری پاترو میخوند  فصل به فصل دربارشون صحبت میکرد و همیشه یه نفر که کل هری‌پاترو خونده بود هم مهمونش بود و بسیاااار خنده دار و جالب بود برام و خیلی جدی پیگیریش کردم تا تموم شد. 

بعد از اون فردوسی خوانی رو خوب پیگیری کردم و هنوز در حال گوش دادنشم

بعدش میخواستم یکی پیدا کنم درباره بوجک ، دوتای اول خوب نبودن ولی سومی جالب تر بود که به طرز عجیبی گوگل پادکست قسمت های اولشو نداره ؛/

الانم زدم تو کار پادکست آفیس لیدیز، که این بهترین مورده چون اون دو نفری که قسمت به قسمت سریال رو بازبینی میکنن و دربارش حرف میزنن بازیگرای خود سریال بودننن *_* و یک عالمه ماجرای پشت دوربین میگن و واقعا قشنگه.

مثل اینکه رستم بیاد پادکست فردوسی خوانی رو بخونه :))))

بله اینجوریاس

یه قسمت پادکستِ تد تاک گوش میدم، بعد تو کار های روزانم هم پادکست گوش کردنو، هم یادگیری زبان رو، هم تد دیدن رو تیک میزنم :))))))

بابا من واقعا ناراحتم که تو یه روز درباره تایید گرفتن اعدام سه تا از جوونا میخونم، درباره دلاری که سر به فلک کشیده و فقری که بیشتر از همیشه گلومونو چنگ انداخته و درباره همه ی آرزو هایی که دونه دونه دور میشن ازمون میخونم ، درباره تعرضی که تو خیابون به یه زن صورت گرفته و همه میان تجربه ی مشابهشونو میگن میخونم

و دوباره فردا بیدار میشم و زندگی رو از سر میگیرم.

کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم

آنچه کمونیسم به ما القا کرده بود، دقیقا همان سکون و بی‌حرکتی بود. این بی آیندگی، بی رویایی، ناتوانی از تصور زندگی به شکلی دیگر. تقریبا امکان نداشت بتوانی به خود دلگرمی بدهی که این دورانی گذراست، خواهد گذشت، باید بگذرد. 

برعکس، یادگرفته بودیم فکر کنیم هر کاری هم که بکنیم، وضع همیشه همان‌جور می‌ماند. نمی‌توانیم تغییرش بدهیم. به‌نظر می‌رسید گویی آن سیستمِ قادر مطلق، خودِ زمان را هم اداره می‌کند.

به نظر می‌رسید کمونیسم ابدی است، ما به زندگی در آن محکوم شده‌ایم، خواهیم مرد و فروپاشی آن را نخواهیم دید.

بنظرم برای آزمایش موفق بودن زوج ها باید بهشون یک کار گروهی دو نفره بسپارن.

آخرش باید از شیائومی هندزفری بخرم و خودمو راحت کنم