تو اتوبوس برگشت به سمت خوابگاه نشستم بغل سارا و به افق خیره شدم در سکوت کامل
یهو بغلم کرد گفت بیا بغلم بابا
تو بغلش مچاله شدم و چیک چیک گریه کردم
این دختر یجور عجیبی حال آدمو میفهمه