پارسال وقتی یار سرما میخورد، اصرااااار میکردم که باهاش برم تا درمانگاه و یار هم اصرااااار میکرد که نه تو بمون دانشگاه و خودم میرم . ولی من با مقاومت بسیار تا درمانگاه میرفتم. بعد اونجا یار اصرار میکرد که نیام تو بخشی که نزدیک بیماراست و بشینم نزدیک ورودی تا بیاد. ولی من بازم اصرار میکردم که نهههه من باید تا پای اتاق دکتر بیام باهات و میرفتم. بعد یار اصرار میکرد که بهش نزدیک نشم و دستشو نگیرم ولی من لجاجت میکردم باز
حالا یک سال گذشته
ما بزرگ تر شدیم
دیشب فهمیدم یار سرما خورده. صبح حاضر شدم برم دانشگاه .یه لنگه کفش پوشیدم و یادم اومد یدونه نارنگی دارم تو یخچال. لی لی کنون برگشتم تو اتاق و نارنگی رو برداشتم. رسیدم دانشگاه و حدس زدم صبحونه نخورده براش کیک و آبمیوه گرفتم. بعد کلاسامون گفتم بیا بریم درمانگاه. گفت باشه. رفتیم. من نشستم جلوی در ورودی اونم رفت تو و کاراشو کرد و برگشتیم. تو راه برگشت به جای دستش،بازوشو گرفتم و داشتم فک میکردم که چقدر از پارسال بزرگ تر و پخته تر شدیم.
و چقدر اگه پارسال مثل الان بودیم، یا الان مثل پارسال بودیم ناراحت بودم :)))))
هر چیز جاشو داره
رابطه ها رشد میکنن. از خر بازی ها :)) کم میشه و به عمق رابطه اضافه میشه و این فرایند واقعا جذابه ♡
خب عاشقمی دیگه.
هر روزم بیشتر عاشقم میشی
بعله بعله :))