روز آخره خونه ام
معمولا روزای آخر یه غم خاصی داره
ولی ایندفعه میزان خوشحالی از برگشتن به تهران انقدررررر زیاده که اون غمه خیلی کمرنگ شده!
فک کن
از زندگیِ "الهه بیدارشو ساعت یکه" و "دلم برات خیلیییی تنگ شده" و تروخدا گریه نکن چیزی از تابستون نمونده" و " توام که همیشه آنلاینی" و چقدر میخوابی"
میریم به زندگیِ "فردا ساعت ۸ کلاس دارم" و "بیا بریم فلان جا" و"کاش میشد همیشه همینجوری تو بغلت بمونم" و "فردا زود بریم دانشگاه که صبحونه بخوریم باهم قبل کلاس" و "از صبح تا حالا تلگرامو چک نکردم و مهمم نیست" و "پس کی کم خوابیامو جبران کنم" و "اینو که تحویل دادیم بریم بیرون همگی" و "میاید باهم فیلم ببینیم" و "من برم کتری بذارم کسی هست بره بیاره" و "امروز کراشم بهم نگاه کرد" و "بچه ها کسی هست شام منم بگیره" و ...
زیبا نیست؟ :))
بهشتهههههه
ارههههههه
البته اون گزینه ی کراش با رل زدن عه تک به تکمون داره از بین میره ولی جذاب بود و لبخندم پهن شدددد دقیقا :))
نه من هنوز رو صبا حساب میکنم :))))
فقط یه خوابگاهی دیگه عمیقا متوجه میشه پستت رو!؛)
امروز کراشم بهم نگاه کرد:)))))))))
بعله بعله :))))