-
هکسره
چهارشنبه 29 خرداد 1398 03:13
یکی بود توی توییتر همیشه غلط هکسره بقیه رو می گرفت و مسخرشون میکرد. امشب یه توییت با غلط هکسره زد رفتم بهش گفتم اشتباه نوشتی آی کیف داد آی کیف داد :)) الان حس میکنم بزرگترین استاد ادبیات فارسی جهان شدم :)))
-
یاد ایام بخیر
پنجشنبه 23 خرداد 1398 02:02
توی کل دوران دانشجویی فقط یه مدت کوتاهی بود که یه گروه دوستی خوب بودیم و کلی باهم خوش گذروندیم. ۳ تا پسر بودیم و ۵ تا دختر من و سجاد و سپیده و شقایق و ریحانه و آناهیتا و محسن و سربرز باهم رفتیم اصفهان ، انقدر خوش گذروندیم که حد نداشت. سجاد برامون املت درست کرد، سربرز و آناهیتا بهمون رقص کردی یاد دادن و مام وسط خیابون...
-
اه
یکشنبه 12 خرداد 1398 03:46
یکی از آشناهارو تو توییتر فالو کردم و بک داد توییت کرده : هر چی سنگه ماله پایه لنگه !:/ الان مشکلم اینه که باید تا ابد توییتای پر از غلط املاییشو بخونم و حرص بخورم :/
-
کودکان
چهارشنبه 8 خرداد 1398 04:05
در مراسم شب احیا بودیم دو تا بچه لیوان قهو شون رو برداشتن، رو به همدیگه گفتن : یک، دو ،سه لیوان هاشونو به هم زدن و گفتن به سلامتی و قهوه رو خوردن :/
-
برای تین
یکشنبه 5 خرداد 1398 17:31
امسال (سال تحصیلی) بیش از اینکه پیش خانوادم، سجاد و بقیه باشم، پیش تو بودم. امسال انقدر با هم دو نفره رفتیم و برگشتیم، دو نفره خندیدیم و غصه خوردیم و غر زدیم دو نفره فیلم دیدیم و بازی کردیم، دو نفره زبان خوندیم ،به دانش آموزامون زنگ زدیم، دو نفره سفر رفتیم ، دو نفره غذا پختیم و برای خودمون سفره چیدیم ،چایی گذاشتیم و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 اردیبهشت 1398 13:35
اگه به سبک ایرانی، برای جان و دنریس عروسی میگرفتن بهتر بود جدی ؛/
-
فاااااااااااااااااااااک
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 11:15
امروز میخواستم ساعت ۶ بیدار شم که ساعت ۸ دانشگاه باشم و پلان بزنم. ساعت ۹ بیدار شدم :/ تا رفتم برنج گذاشتم برای ناهار کوفتی توی ماه رمضون عزیز(کوفتی) و تا برنج پخته شد ساعت ۱۰ بود. اومدم سریع آماده شم که دیدیم گوشیم نیست و فاکینگ هزار بار کل اتاق رو گشتم و وقتی یه ربع تمام گشتم و پیدا نکردم و در عین حال از گرما کلافه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 00:53
وقتی هیچکسی پس هیچکس باش چه کاریه!
-
بلند بگو ایشالااااا
جمعه 20 اردیبهشت 1398 08:10
ایشالا که آخرین تاکسی ایه که از سر جلال تا فلکه دوم صادقیه سوار میشم ^€^
-
هوووممم
جمعه 20 اردیبهشت 1398 00:14
کارگاه باهاوس رو چطور نرم اخه؟:((
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 اردیبهشت 1398 01:04
از زیبایی های امروز هم اونجاش که فیروزه یواشکی به نیما گفت الهه رو دوست دارم و من شنیدم :دی♡ و الان که سجاد پیام داد یهو همه ی دوستاش باهم گفتن الهه چقدر خوبه (الهه از خوشحالی و ذوق جر میخورد؛))
-
سجادِ خوش اخلاق
جمعه 13 اردیبهشت 1398 00:57
بهش اس ام اس میدم که تو راه برام لاک پاک کن بخره. وقتی میرسیم نمایشگاه مشغول پاک کردن لاک هام میشم و میفرستمش توی اولین و شلووووغ ترین انتشارات تا به جای من کتاب بخره . میخره و باهمون لبخندش میاد بیرون تو نمایشگاه کلییی میچرخونمش، کتابایی که میخوام رو میگیرم ولی دو تا از انتشاراتی که میخواستمو پیدا نمیکنم. دستمو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 اردیبهشت 1398 00:39
همشش ادعا :/
-
#اولینها
جمعه 13 اردیبهشت 1398 00:39
امروز برای اولین بار با یک زرتشتی آشنا شدم :دی امروز برای اولین بار با یار رفتیم نمایشگاه کتاب امروز برای اولین بار از پرپروک غذا خوردم امروز برای اولین بار با ۵ تا از دوستای سجادآشنا شدم
-
:/
جمعه 13 اردیبهشت 1398 00:37
تو خوبی
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 اردیبهشت 1398 01:14
یه جایی باید باشه که تو ناراحتی های درونیت رو هوار بزنی خب خسته شدیم انقدر دهنمونو بستیم و غصه خوردیم
-
اولیش
یکشنبه 25 فروردین 1398 03:48
اولین کتاب سال ۹۸ رو خوندم: هزار تقش زمانه
-
97
پنجشنبه 1 فروردین 1398 03:30
نود و هفت. باهار. عید شد. از دوری یار غصه داشتم. اولین سفر عمرمو به یزد انجام دادیم. یارو دیدم و دلم وا شد. پریا و راضیه اومدن دلیجان. خوشحال ترین بودم وقتی رفتم تهران. طرح 1 رو گه وار انجام میدادم. رفتیم سفر اصفهان. اولین سفر و بهترین سفر با یار و بچه های کلاس بود. برای سربرز و یاسی تولد گرفتیم و خوشحال شدن. برگشتیم....
-
اه
جمعه 10 اسفند 1397 17:24
دارم خسته میشم
-
بی پولی هامون
چهارشنبه 1 اسفند 1397 19:19
امروزِ زیبا ثبت میشه به نام روزی که دوتامون روهم ۷ تومن پول داشتیم و باید تاکسی میگرفتیم، ولی تصمیم گرفتیم باش بستنی بخریم و پیاده بریم :)))
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 بهمن 1397 01:13
خدایا منو بِکُش :|
-
من دیگه به این جمع تعلق ندارم
جمعه 12 بهمن 1397 22:44
وقتی از سنی میگذری که تو مهمونی ها بری تو اتاق و با هم سن هات بازی کنی و هنوز به سنی نرسیدی که بشینی با زن های متاهل درباره شوهرت و مادرشوهرت و مهمونی فامیل شوهرت و غذا هایی که براشون پختی و حرفایی که زدن و ... صحبت کنی میشی اون دختری که تو مهمونی ها همیشه گوشی دستشه و یهو یکی بلند میگه الهه سرتو از تو گوشیت دربیار یا...
-
'_'
جمعه 12 بهمن 1397 00:17
کل امروز داشتم مامانمو قانع میکردم که توی خورشت خلالی که من دارم درست میکنم و اصلا دستورشو بلد نیست، هویج،گوشت چرخی و زعفرون نریزه. آخرش سر سفره گفت یه قاشق رب انار ریختم توش منم اعلام کردم که دیگه توی این خونه آشپزی نمی کنم هیچ وقت تموم شد و رفت
-
عجب
جمعه 12 بهمن 1397 00:14
امشب داییم که دستگاه برش لیزر داره گفت ماکت دو تا از دانشجو ها رو بریدم و ساختم دونه ای سی تومن :/ در حالی که همین تو تهران در میاد ۳۰۰ تومن ولی چون داییم معتقده از دانشجو که نباید پول گرفت ۳۰ تومن میگیره :/// فک کنم از ترمای بعد کارامو با پست پیشتاز بفرستم برای داییم ببره ارزون تر دربیاد !
-
بعله
جمعه 12 بهمن 1397 00:10
من برم هزار تا کار بکنم، تو هزار زمینه خفن شم، هزار تا هنر یاد بگیرم، ولی سفره آرایی و خیاطی بلد نباشم آخرش مادر من معتقده که من هیچ کاری بلد نیستم و هیچ هنری ندارم
-
دایی جان قاسم
جمعه 12 بهمن 1397 00:08
دایی جان با اینکه اونقدرا خوشم نمیاد ازت ولی این که امشب سه تا پیاله خورشت خلال خوردی (و فقطم خورشت خوردی) خیلی خوشحالم کرد :>
-
بی بی جان
چهارشنبه 10 بهمن 1397 00:28
امشب رفتیم خونه ی مامان بزرگم و تا منو دید گفت : ننه توهم که هر روز آب میری قشنگ حالمو بعد از خرید کاپشنه خوب کرد :))))
-
چه بگویم که تو جانی و جهانی :>
چهارشنبه 10 بهمن 1397 00:27
اون وقتایی که توی اینستاگرام براش عکس میفرستم و نوتیفیکیشن اسکرین شاتش میاد ♡
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 بهمن 1397 17:38
دلم میخواد کلی پول داشته باشم که پاشم با دوستام برم سفر :/
-
به به
دوشنبه 8 بهمن 1397 02:40
امروز یه دهه نودی بهم فاک نشون داد :/