She is talking

واسه حرفایی که جاش تو اینستاگرام نیست :>

She is talking

واسه حرفایی که جاش تو اینستاگرام نیست :>

اینو اینجا بنویسم که یادم نره

از این به بعد سه شنبه ها هر برنامه ای بود از سپیده نخوام که اونم بیاد :/

سه هفتس دارم اصرااار و التماس میکنم و خاک تو سرم :/

با دلیلی که توی پست قبل ارائه دادم کاملا مشخص میشه که چرا تابستونا و کلا وقتایی که میرم خونه اونمهههه پست میذارم و وقتی تهرانم کمتر. چون اینجا آدمایی رو دارم که از ریز ترین اتفاقا براشون حرف بزنم. و در منزل چُنین نیست

من همش به فکر تولید محتوای جدید برای شمام :))

راجع به کم پست گذاشتنم تو وبم (از نطر تینا)  یه توضیحی بدم

من معمولا یسری اتفاق معمولی برام میوفته و یسری احساسات در طول روز دریافت میکنم. اگر از اون اتفاقی که افتاده کسی که وبمو میخونه کاملا خبر داشته باشه، یا احساساتمو برای یکی قبلش تعریف کرده باشم، دیگه دربارش پست نمیذارم اینجا. چون نمیخوام اصصصصلا پستام برای هر سه خواننده ی عزیز و اصلیم تکراری باشه، حرفایی که احتمال رو در رو زدنشون با آدما کمتره رو میام اینجا میگم. 

همین دیگه

:))

بچه ها من واقعا از تولید محتوا تو وبم لذت میبرم 

یکی بیاد منو آروم کنه

خلاصه من سر این سفال گریه کوتاه نمیام. 

همه ی بهونشونم اینه که مرتبط با رشتت نیست. خب نباشهههههه -_-

سر دوره ی کهاد تاریخم همینطوری بودن. میگفتن برو دوره ی کهاد علوم کامپیوتر :| یا باستان شناسی :||||

 تاریخ به دردت نمیخوره

حالا این یکی ر خوشحالم نرفتم چون جدن وقت نمیشد

ولی اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند سر این سفالگری کوتاه نمیام که نمیام

اَه

من هرررر وقت دلم خواسته یه کاری بکنم که هزینش یکم زیاد بوده جلو خودمو گرفتم و اونکارو نکردم. خیلی وقتا حتی از مامان و بابام نپرسیدم. خودم حس کردم اگه شرایط مالیشون خوب نیست و بهشون چیزی نگفتم

حالا این سری سر کلاس سفال گری یکم جدی ترم. یبار گفتم میخوام برم. گفتن باشه حالا بذار ببینیم چی میشه. منم گفتم اوکی ولی خبرش از شما و من منتظرم

حدود ۱۰ روز منتظر موندم دیدم خبری نشد

دوباره کلی به خودم سختی دادم که بپرسم ازشون. گفتن واقعا دوست داشتی بری؟ ://// گفتم آرههههه دیگه

گفتن حالا صبر کن

گفتم باشه

حالا که اومدم خونه دیدم مامانم ۱ میلیون و ۳۰۰ تومن پول داده سرویس قاشق چنگال خریده برا جهاز ://///////////////////////

انقدر عصبانیم که میخوام انگشت بندازم این دهنمه جرررر بدم ://

امشب با مامان و بابام نشستیم سه تایی به استاد های درس روستام فحش دادیم و خوش گذشت

من هر وقت خوندن وبلاگ پری ر شروع میکنم برکت از وبش میره:/

احتمالا تا پایان روز چهارشنبه میتونم ۸۰ درصد از آدمایی که دلم براشون تنگ شده رو ببینم

اون ۲۰ درصدی که نمیتونم پریاست :(

چون کاریه که فقط از ما ۵ نفر برمیاد ^_^

یعنی من هر چی از ترافیک گیشا غر بزنم کمه

واسه کلاس ساعت ۸ ام ساعت ۶.۵ بیدار شدم بازم نیم ساعت دیر میرسم ://///

گیشا :///

بچه های زبان و تربیت بدنی با سرعت تمام به دانشکدشون میرسن

بچه های فنی بالا قبل رسیدن به ترافیک پیاده میشن

بچه های مدیریت توی ترافیک کلافه میشن و پیاده میشن خودشون تا دانشکده میرن

و اما بچه های پردیس مرکزی

اونا به گا میرن ^_^

بش میگم قبل این که پولتو به کس گاو بزنی شیرینی بده

ذووووق میکنه میگه جدیدا خیلی بی ادب شدی خوشم میاد:)))))

^_^

دیروز روز خیلیییییی خوبی بود

چون باهات سر کلاس کشتی انگشتی بازی کردم

چون با حسام صبحونه خوردیم 

چون بهار بهم گفت دلم برات تنگ شده

چون کل مسیر امروزو باهم حرف زدیم و بازی کردیم و شوخی کردیم و خندیدیم

چون عادل فردوسی پور رو دیدم و بزرگ ترین لبخند رو بهش زدم 

چون بعدش دور هم نشستیم و اسپای بازی کردیم

چون خوشمزه ترین و ارزون ترین و اولین جیگرکی تهرانم رو تجربه کردم کنار شماهایی که دوستتون دارم

چون تینا خندید و بغلم کرد و گفت چقدر بامزه شدم

چون پریا بهم پیام داد

چون قسمت جدید سریال جدابم اومد و دیدمش

اشتباه شد دیروز فقط خیلیییی خوب نبود 

فوق العاده  بود

خواب

ای بابا دوباره خواب دیدم مامانم منو با سجاد دید :/

یه خواب دیگم دیدم. یه دختری پیشم بود و من به انگلیسی داشتم بهش میگفتم خیلی جالبه که ما دوتا غریبه ایم و میدونیم بعد چند روز دیگه هیچ وقت قرار نیست همو ببینیم. پس بیا از ترس هامون، از فکرای بدمون و از نقاط ضعفمون بگیم! چیزی که به یه آشنا هیچ وقت نمیشه گفت. ولی فک کنم قبول نکرد و به جاش نشستیم فیلم دیدیم!