چند وقته دارم به فامیلی ای که میخوام بعد از مهاجرت داشته باشم فکر میکنم. :)))
اسمم هم نمیخوای الهه باشه احتمالا الی معرفی کنم خودمو.
فامیلی پیشنهاد بدید
ببینید برای اینکه بتونیم تنهایی ساختمون طراحی کنیم باید سه سال کار کنیم در تیمهای طراحی و بعد آزمون نطام مهندسی بدیم و اگه قبول بشیم میتونیم خودمون پروژه بگیریم.
اونوقت ترم ۳ یکی داشت ویلای دوست باباشو طراحی میکرد. چه اعتماد بنفسی دارید بابا خوش به حالتون
اقا هم دلم میخواد زودتر برسم به بعد دفاعم که راحت شم و هم دلم نمیخواد برسم بهش چون میدونم کلیییییی کار باید بکنم تا اون موقع و ممکنه بعدشم کلی حسرت بخورم که چرا کونتو بیشتر جمع نکردی و بهتر کار نکردی و اینا :(
شب آخرین امتحان کارشناسی میتونم ۸ ساعت بخوابم! ۸ فیکینگ ساعت
به قول تینا این سالهای آخری که ایرانیم خیلی جالبه.
منم مدت زیادیه کتاب نمیخرم چون میدونم نمیتونم با خودم ببرمشون. مثلا پک کتابای انگلیسی هری پاتر از ۵۰۰ تومن تخفیف خورده بود شده بود ۲۷۰ تومن و با اینکه خیلی وسوسه برانگیز بود نخریدمش.
ولی از اینا مهمتر روابطم با آدماست. قدرشونو میدونم. توی جمع زهرا اینا از ته دلم خوشحالم و سعی میکنم به خاطرم بسپرم اون جمعو. چون میدونم چیزیه که خیلیییی دلم براش تنگ بشه. و تقریبا تنها دوستاییم هستن که اصلا به مهاجرت فکر نمیکنن و قطعا ازشون جدا میشم.
حنا یه چیزی بهم یاد داد. اینکه توی این جمعا به جای عکس گرفتن، ویس ضبط کنم. بی هوا و بدون خبر دادن. امشب یادم رفت ولی حتما شروع میکنم این کارو.
خودشونو نه ولی صدای خنده هاشونو میتونم با خودم ببرم هر جای دنیا که بخوام. ♡
آقا ببخشید ولی قلیون >>>>>>>> سیگار
۱)نشستم فکر کردم و با عقلم به این نتیجه رسیدم که من نباید مامان بزرگمو دوست داشته باشم . و فهمیدم ندارمش انگار.
هیچ حسی بهش ندارم. دلم براش تنگ نمیشه. با گفتن اینا حس عذاب وجدانم درد میگیره ولی همچنان محبتی بهش ندارم.
۲) یسری ها توصیه میکنن آدمای با نظرات مخالفمون رو فالو کنیم و بلابلا. ولی نمیفهمن زندگی در کنار عقاید مخالف چقدر سخته. جان فرساست واقعا. و من خیلی خیلی صبرم کم شده دربرابر عقاید مخالفم. چون ۲۴ ساعته در معرضشونم. تا حدی اذیت میشم که توی اتاقمم و صدای اخبار ج.ا رو از توی هال میشنوم بغض میکنم و عصبانی میشم و به هم میریزم. که چرا مامان من باید هرروز دروغ های اینارو گوش بده و اکثرشونو باور کنه.
۳) اون جملههه بود که میگفت همهی ما توی ج.ا مجرمیم فقط هنوز جرممون کشف نشده... خدمتتون عرض کنم بوسه در ملا عام ۷۴ ضربه شلاق داره. خودتون حساب کنید چند تا شلاق بدهکارید به حکومت.
۴) ظرفیتم برای شنیدن حرفای سیاسی پر شده. چه موافق چه مخالف. نمیتونم اخبار گوش بدم، نمیتونم توییت بخونم. نمیتونم هیچی رو تحمل کنم. و فردا دایی کیریم که عشق آقا داره میاد خونمون و آدمیه که لحظهای بحث سیاسی رو رها نمیکنه. از الان عذا گرفتم و دارم حرص میخورم.
۵) از خشمی که درونم شعله گرفته نگرانم. میترسم مریضم کنه واقعا. حس میکنم نیاز به تراپی دارم که یاد بگیرم چطوری خالیش کنم. نیاز دارم از ته دل فریاد بزنم. طووولانی و بلند. نیاز دارم هیچکس کوچک ترین مخالفتی باهام نکنه یه مدت. خیلی دارم میترکم
۶) الان اون مرحلهای از انجام دادن پروژه ام که کار جانبی کردن خیلییییییییی میچسبه :))) کلی دلم میخواد کتاب بخونم و فیلم ببینم و بازی کنم و آشپزی کنم و بافتنی کنم :)))
۷) سرم شلوغ بود دلم خواست اینجا بنویسم
حسم به بعد از پایان نامه دقیقا مثل بعد از کنکوره. کلی برنامه ریختم که استراحت کنم و آماده بشم برای ورود به بازار کار.
برنامه های فعلیم شامل ایناست: سفر/ ریواچ بریکینگ بد یا فیلمهای مارول یا فصل ۴ گیم آف ترونز/ فیلم های استاروارز رو ببینم/ فیلم های X-men رو ببینم/ یه فیلم کوتاه از روند طراحیم بسازم/ کتاب هابیتز رو گوش بدم/ روی پورتفولیوم کار کنم/ زبان بخونم/ اکسل حرفهای تر یاد بگیرم/ اگر ممکن بود! از یوتیوب کار با بتن یاد بگیرم و چیزای دستساز درست کنم.
واقعا امیدوارم مجبور نشم همهی اینارو بذارم کنار و به جاش کنکور بخونم:(
مامانم گفت بعد کرونا من و دوستام مجردی میخوایم بریم ویلای سهیلا اینا شمال.
منم گفتم بعد فارغ التحصیلی میخوام برم سفر. مامانم گفت حداقل بگو بعد کرونا. گفتم نه بعد پایان نامه حال میده که خودمون جشن فارغ التحصیلی بگیریم و یکم استراحت کنیم.
بعد مامان بابام بدون چانهای اضافه راضی شدن و درباره اینکه کدوم شهر برم سفر صحبت کردیم و دیدیم شیراز توی اسفند احتمالا خوش آب و هوا باشه و مقصد بسیار مناسبیست ؛))
خداروشکر که میفهمن منو :***
این روزا عجیب دلم برای توییتر تنگ شده. وقتی هیچ کسی که هم نظرم باشه دور و برم نیست و نمیتونم حرصهایی که از ج ا میخورم رو بروز بدم و این خشم درونم میمونه، واقعا احساس فلج شدن دارم. و توییتر جاییه که هم نظراتتو پیدا میکنی و دور هم فحش و بدو بیراه میدیم به باعث و بانی بدبختی ها و وقتی خالی شدیم و عقده فرونشست، تازه میشه فکر کرد به این که خشم ما به عنوان یک ملت در تصمیم گیری هامون تاثیر مثبت میذاره یا منفی و سایر حرفای علیرضا امتیازی...
خشم درونم فقط اشک میشه و از چشمام میریزه پایین چون راه دیگهای برای بروزش ندارم.
خب ظرفیت گرایش هارو ۴ تا اضافه کردن ولی توی رشتههایی که نمیخواستم. و شاید دیگه اضافه نکنن و احتمال اینکه ارشد مستقیم قبول نشم بیشتر شد.
ته ته ته دلم میخوام بعد از دفاعم فول تایم زبان بخونم و روی پورتفولیوم کار کنم. اصلا از فکر کردن بهش انگیزه میگیرم. کاش مامانم اینا تا عید بتونن پول جور کنن یه خونه رهن کنیم تهران یا همخونه بشم با یکی. غریبه حتی اصلا مهم نیست.
فقط دلم نمیخواد بمونم دلیجان و مجبور بشم برای کنکور ارشد بخونم :( به عنوان کسی که نمیخواد ارشد بگیره و احتمالا وسطش انصراف بده اگه بتونه اپلای کنه، نمیتونم حتی ذره ای انگیزه توی خودم جمع کنم برای درس خوندن :(((