She is talking

واسه حرفایی که جاش تو اینستاگرام نیست :>

She is talking

واسه حرفایی که جاش تو اینستاگرام نیست :>

غم انگیز ترین داستان کوتاه جهان

اگه مثل من خواستید به خودتون انگیزه بدید برای مثل چیز کار کردن تا اخر شب،

 و شکلات مورد علاقتون هم خریدید که اخر کار بخورید،

ومثل  همونم کار کردید،

یادتون باشه زود مسواک نزنید :((((

#من_و_بغض_و_شکلاتم


دید جدید!

 بیاید به یه دید دیگه ای نگاه کنیم!

مثلا برای یه بارم که شده 

کسی که سنش از سن متعارف ازدواج گذشته، "ترشیده "نباشه و "کسی باشه که تن به ازدواج اشتباه نداده."

یا حداقل تو ذهن ما

کسی که طلاق گرفته ، کسی باشه که شجاعت ترک کردن یه زندگی داغون رو داشته! 

باید باور کنیم الزاما زود ازدواج کردن و هرگز طلاق نگرفتن به معنی خوشبخت بودن نیست!

همین :>

‍ "وقتی چیزی مرا رنج می داد، در موردِ آن با هیچ کس حرفی نمی زدم. خودم در موردش فکر می کردم،به نتیجه می رسیدم و به تنهایی عمل می کردم. 

نه اینکه واقعا احساسِ تنهایی  بکنم،

فکر می کردم که انسان ها، در آخر، باید خودشان، خودشان را نجات  دهند." 



کافکا در کرانه / هاروکی موراکامی

:))

تجربه ثابت کرده هر وقت تو برخورد اول با کسی ، بی دلیل ازش متنفر شدم، اون آدم بعدا شده بهترین دوستم :)))))

روز اول دانشگاه!♡

خطاب به نو دانشجوی دانشگاه تهران!

اولا که وقتی جواب قبولی اومد، برو به بابات بگو : حالا که من پردیس نرفتم مثل فلانی(ترجیحا نام یکی از آشنایان قبولی پردیس متعاقبا (! ) ذکر شود  ) ،هر ترم اون 7،8 میلیونی که میخواستی به دانشگاهم بدی رو به خودم بده :دی

من امتحان کردم خطر جانی نداشت فقط یکم جدی گرفته نشدم:)))

دوما از ترم اول بازی درآوردن اصلا خجالت نکش و با راحتی و اعتماد بنفس کامل هر چی سوال برات پیش میاد بپرس !

ما همه برای کمک به تو اینجاییم :))))

خود من روز اول ، یه برنامه پیدا کردم که نوشته بود باید برم کلاس 3 مرکزی!

منم یدور رفتم توی ساختمون مرکزی (که اون موقع نمیدونستم ساختمون مرکزیه و فقط بنظر میرسید ساختمون مهمیه اون وسط :))! )رو گشتم ولی چون رو کلاسا نوشته بود کلاس 3، ولی ننوشته بود مرکزی نرفتم تو کلاس !:))

بعد از نهارم دوباره به برنامه کلاسا مراجعه کردم و دیدم نوشته : ا6

منم خیلی خرسند درب یکی از دفاتر اداری رو زدم و پرسیدم :ببخشید خانوم کلاس شصت و یک کجاست!؟ :))

خانومه هم لبخند زیبایی زد و گفت اون آتلیه ی شیشه عزیزم نه کلاس شصت و یک! 

تازه نگم براتون که چقدر طول کشید تا بفهمم باید برم سر کلاس پنجاه و یک نه شصت و یک !:>

+کلاس پنجاه و یک دوست دارم !♥️

+ اینا به کنار، پیدا کردن خیابون ایتالیا و ساختمون پردیس هنر ها هم پروژه ی بس آبرو بری بود که بهتره تعریفش نکنم :))

+ به همه ی اونایی که امسال میرن دانشگاه پیشنهاد میکنم اولین روز تحصیلی رو مفصل برا خودتون یه جا یادداشت کنید! حرفای استادا رو... واکنش بچه هارو به تفکیک!... فکرا و نظرای خودتونو... اولین احساسی که از دیدن هر کدوم از هم کلاسیا بهتون دست داده رو... 

من پشیمونم که ننوشتم! ولی شما بنویس :>