-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 مهر 1402 14:35
خواستم بدونی منم هر شب باید یه بالش بغلم کنم. و چقدر سختتر شده خوابیدن برام.
-
شایدم بخاطر همین کارامه :))
یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 00:28
گلبو یک میهمانی گرفته بود. میترا و الناز و کیمیا دعوت بودن و من نه. حسودیم شد؟ بله. دوست داشتم دعوتم کنه؟ بله. میرفتم: خیر.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 اردیبهشت 1402 18:26
تنها دارم میرم قاب جدید عینک انتخاب کنم. امیدوارم به اندازه کفایت خوش سلیقه باشم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 اردیبهشت 1402 18:25
هر چندتا همکار جدید پیدا کنم مهم نیست. آخرش دلم میترا رو میخواد.
-
روز اول کاری
شنبه 9 اردیبهشت 1402 18:24
ازم پرسیدن نهار داری؟ گفتم بله. بعد دیدم خانم cofounder به اندازه بقیه قیمه درست کرد و نشستیم دور هم غذا خوردیم :)) عجیب. زیادی صمیمی.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 اردیبهشت 1402 15:59
تعطیلات به تفریح و خوش گذرونی گذشت. منم پنیک کرده و فردا دوشنبه رو پروداکتیو دی انتخاب میکنم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 اردیبهشت 1402 02:45
فشاری که از طرف خانواده احساس میکنم برای پول درآوردن غیرقابل تحمله برام. بندگان خدا خودشون روحشون خبر نداره.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 اردیبهشت 1402 02:41
دلیجان بودن حالمو خوب نمیکنه. بخشیش برای اینه که از زن زندگی آزادی دورم. چه تو خونه و چه تو خیابون. و کلا میل بیرون رفتنمو از دست میدم تو این شهر. پ.ن: حوصله ندارم سه روز کامل با اکیپ زهرا اینا باشم. کاش میشد وسطش یه روز برم خونه خودم و دوباره برگردم ولی نمیذارن. پ.ن: دوباره وقتی پس گذاشتم که دلیجانم :> همونطور که...
-
هممم
یکشنبه 20 فروردین 1402 19:09
دیگه این خورد خورد کار کردن و همیشه استرس داشتن رو برنمیتابم. یه برنامه جدید دارم. (فعلا) یک روز در هفته رو به عنوان پروداکتیوی دی انتخاب میکنم و هر گونه پلن خوش گذرونی و وقت تلف کردن حتی فیلم و سریال دیدن رو موکول میکنم به روزهای دیگه. از روز قبلشم آشپزی میکنم که غذا داشته باشم. از قبلشم همینجا اعلام میکنم که اگه در...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 فروردین 1402 02:31
چه جالب متوجه شدم بدم میاد کسی وکیل وصیم بشه وقتی از کسی ناراحتم. چون من یه مدل خاص خودم حل میکنم ماجرا رو و میگذرم که یکی دیگه بخواد بیاد وسط تنش رو بیشتر مسکنه صرفا انگار. مثلا سر سفر یزد یسری غر از سفر برا مامانم زدم که اره کلی معاشرت زوری کردیم و تازه روز دوم دعوت بودیم یه جا و من نرفتم. بعد مامانم به بابام میگه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 فروردین 1402 19:36
امشب هم از مامانم عصبانیم و هم از بابام . آیم سو ردی تو کام بک تو تهران.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 فروردین 1402 19:35
هر مهمونی عیدی که توش نمیتونم خودم باشم کوفت هست به خودی خود. امشب دو تا از دخترهای جمع بدون حجاب اجبارین و من از حسودی و حسرت بغض کرده ام و تا گریه وسط جمع فاصله ای ندارم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 فروردین 1402 23:19
اکیپ دلیجانمون خیلی تو موقعیت عجیبیه الان. فرزان با امیرمهدی بده. زهرا با هدا بده و من با فرزاد بدم.ولی باز اصرار داریم برنامه کنیم. میزان تیکه و طعنه هایی که توی گروه در طول پروسهی برنامه ریزی رد و بدل شده از دستم در رفته :)))
-
یک شب خوب برای یک دختر غمگین
دوشنبه 7 فروردین 1402 16:56
دیشب بعد شام با بابا زدیم بیرون واسه پیاده روی. از تو بافت رد شدیم و براش از معماری بافت گفتم و اینکه درون گرا بودن خونه ها چقدر روی ناامن کردن کوچههای بافت تاثیر میذاره. پیشنهاد دادم یه نوشیدنی بخوریم. یه نوشابه قوطی و یه دلستر شیشهای خرید یه نیمکت پیدا کردیم رو به خیابون نشستیم حرف زدیم و گفت چه پیشنهاد خوبی دادی...
-
تفریحات سالم
دوشنبه 7 فروردین 1402 16:36
اقا گیلتی پلژر جدیدم این شده که بعد دیدن ارتش سری و پدر خوانده برم تو پیجشون کامنت بذارم و تحلیل بازی رو یگم از نظر خودم و با آدما حرف بزنم دربارهاش و واقعا خوش میگذرهههه :)))) دیروز یه کامنت گذاشته بودم بیشتر از صد نفر لایک کردن :))
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 فروردین 1402 15:59
در کاش زودتر برسم خونهی خودمون ترین حالتم و در مجموع بخوام این سفرو خلاصه کنم اینطوریه که ۱۰ درصد تو راه و جاده، ۱۵ درصد کوالیتی تایم با پدر، ۱۵ درصد خوش گذرونی با دوست پسر، ۲۰ درصد حرص خوردن از دست عمو و ۴۰ درصد مهمونی معذب کننده. ولی باز اون ۴۰ درصد اولیه میارزید بهش و خوشحالم اومدم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 فروردین 1402 15:55
ای بابا هی دلم میخواد یه چیزایی رو توضیح بدم و پست کنم اینجا ولی میندازم عقب و بعدش بیات میشه و بیخیالش میشم :( خیلی حیفه
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 فروردین 1402 01:52
به سجاد گفتم حدس بزن اگه آدرس وبلاگم رو بخوام به یکی دیگه بدم اون کیه؟ و به درستی حدس زد که بردیا :>
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 فروردین 1402 00:00
اوکی آکوارد ترییییین مهمونی عمرم با اختلاف امشب بود. اصن پشمام :)))))
-
اره اره
شنبه 5 فروردین 1402 18:39
شقایق دوست دختر محرابو سیو کردم: Shaghayegh Meh اره اون Meh مخفف محرابه. [چشمک] [چشمک]
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 فروردین 1402 10:24
رزولوشن من برای سال جدید این بود که وقتی فقط جیش میکنم از یدونه دستمال توالت بیشتر اسفاده نکنم. موفق نبودم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 فروردین 1402 04:08
پول میخوام خیلی خیلی پول میخوام
-
damn iiiiit
شنبه 5 فروردین 1402 04:07
خاک بر سر خنگم میتونستم سجادو سوپرایز کنم.بهترین موقعیت بود. عین کسخلا گفتم فردا میتونم بیام یزد.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 فروردین 1402 04:05
وای این بردیای توییتر دیگه رفته رو اعصابمااااااا. همممه توییت هاش درباره انیمه است. بکش بیرون پسر. یه وجه جدیدی از خودت رو کن. اه اه اه
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 فروردین 1402 04:04
به عنوان روز دوم رمضان بهتر بودیم با این زن. ولی دیشب رفتیم خونه عمهام دختر عمهام گفت مسجد جلو خونمون رو چهار طبقه کردن و لعنت بهشون بعد انقلاب کاباره اش میکنیم و فلان. منم گفتم حالا کاری با مسجد نداریم یه جا دیگه رو کاباره میکنیم. ولی قبول نمیکرد. خب زن حسابی من این همه با مامانم بحث نمیکنم که ما کاری با دینتون...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 فروردین 1402 03:59
یادتون باشه یادم بندازید در اولین مهمونی بعد از عید محمدم دعوت کنم. دلم براش تنگ شده
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 فروردین 1402 19:52
امروز مامانم مجموعا ۳ جمله باهام حرف زد. بنظر میاد تصادفی نیست و جفتمون دلخوریم. اون از اینکه من روزه نمیگیرم. من از اینکه منو همینطوری که هستم نمیپذیره. پوف این از اول رمضان
-
:)
سهشنبه 1 فروردین 1402 12:39
عیدو دوست دارم و براش ذوق دارم. از اکثر مهمونی هایی که قراره بریم هم بدم نمیاد و اونایی که بدم میادو قراره نرم.حتی یه جوک آماده دارم برای جمع خانوادگی :)) فقط بدیش اینه که در تئوری اچیومنت خاصی ندارم که برای فامیل فضول ازشون بگم. نه درسی نه کاری نه پذیرشی هیچی :)) پارسال سال دونه کاشتن بود هم در مقیاس فردی و هم در...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 اسفند 1401 11:45
تو وضعیت فعلی مملکت، خرید عید برام معنی نداره. ولی باید با یکی میومدم خرید عید و الان دم گریه دارم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 آذر 1401 04:16
نیاز دارم یک قدم برم جلوتر