صبح رفتم سر کلاس طرح، سر کلاسم آماده میشدم که برم سرکار، تو دفتر پادکست گوش می دادم که برای آزمون اسپیکینگ روز بعدم تمرین کرده باشم. شب نشستم کلاس هفته قبلی که توش غیبت کردمو ببینم و انقدر طولانی بود که نرسیدم تمرینشو انجام بدم و تحویل بدم. به هیچی نرسیدم و واقعا خسته ام.
و از اینکه بین زبان و درس و کار انقدر در گردش باشم کلافهترینم.
امروز بعد ۴ روز مرتب همو دیدن فامیلا، دوتا بحث و ناراحتی پیش اومد که قابل پیشبینی بود و واقعا دوری و دوستی بهترین گزینه برای روابط خانوادگیه.
ببینید این روزا واقعا سورئاله. چون غم بزرگیه اما خانوادهی سرخوشی هم داریم. لذا دو سه ساعت مهمون میاد و مجلس عزاست و گریه، مهمونا که میرن شوخیها شروع میشه و بگو بخنده.
بعد تو پشمات میریزه که وا این همون خاله ای بود که یه ربع پیش انقدر زد روی پاهاش که کبود شد و الان داره هرهر میخنده.
بعد روزی سه چهار بار این چرخش مود رو شاهدیم. سر سفره های نهار و شام که قشنگ مهمونیهای معمولیمونه. فقط آخرش فاتحه میخونیم.
البته امروز که روز دومه و همه تقریبا گریههاشون تموم شده اینطوریه
نمیدونم این خارجیها چطوری روز خاکسپاری میرن بالا منبر و خاطره میگن از مرحوم و آروم دو چیکه اشکم میریزن.
من ۲۴ ساعت سیر گریه کردم تا آروم شدم.
وا.
نیاز به دو هفته سکوت و هیچ کاری نکردن دارم.
انقدر امروز گریه کردم دیگه جون ندارم.
نمیتونم تصور کنم حتی که هدا چقدر داره درد میکشه.
امروز برای اولین بار تو مترو تذکر ماسکتو بزن دادم به یکی و بعدش اصلا حس رضایت از خودم و اینا نداشتم. هنوز معذب بودم و هنوز از کانفرانتیشن خوشم نمیاد. من آدم اینکارا نیستم آقا جان.
گلبو مدیرپروژهی ساختمان بورس شده و فاتحهی هر کسی که داره روی پروژه کار میکنه خوندهاست :))
باز ما که حضوری پیششیم رو بهتر باهامون راه میاد چون میبینه چقدر داریم کار میکنیم. ولی ویس هایی که میده به دورکارا واقعا بد و همین امشب ازت کار میخوام طوره.
به پارسا میگم برای دوشنبه مرخصی میدی؟ میگه با گلبو هماهنگ کن. کلا از منسب قدرت کشید کنار قربونش برم :))))
ایده برا تتو:
جملهی I am the one thing in life I can control
رو تتو کنم و مثلا L آخر کنترل کج بشه.
که یعنی حتی تتو آرتیستمو هم نتونستم کنترل کنم :))))
جمله ی با مسمایی هم هست و از همیلتون هم کوت کردهام.
از منظر طراحی شهری، خیلی خوبه که ظاهر یسری ایستگاهای مترو خیلی متفاوته با بقیهاشون. مثل ایستگاه امام خمینی با اون ستون های گندهی زشتش. یا ایستگاه شهید حقانی که اون شیشههای مربعی رو داره.
اینا باعث میشه که آدم توی مسیر یابی راحت تر بشه و جا نمونه احیانا.
لطفا جامعهی اسلام و مسلمین در جریان باشن که اگه امروز شال من افتاد و سریعا درستش کردم، بخاطر اینه که موهام چربه نه اینکه حجاب تخمم باشه. با تشکر
این اسلاموفوب های خارجی که توسط اطرافیانشون شیم میشن، واقعا از چیز درستی میترسن.
بعدا که مهاجرت کردم میخوام مدافع حقوقشون بشم :)))
امشب وسط گریه کردن و راه رفتن توی خیابون یه گربه دیدم
و نشستم کنار مغازه و یه دل سیر نازش کردم.
هم اون یه عالمه کیف کرد.
هم من نیازم به محبت و بغل و نوازش رو یکم برطرف کردم.
دیروز برنامهی کلاسام رو برا پارسا فرستادم و گفتم میتونم ۳ روز کامل بیام و یکشنبه ها بعد کلاس.
قرار شد فرداش حرف بزنیم.
امروز پیام داد گفت اون ۴ روز که خودت گفتی هیچی، شنبه هم بعد کلاست از خونه کار کن. سه شنبه هم اگر تحویل داشتیم و خیلی کار مونده بود بعد کلاسات بیا.
بعدم یکعالمه تعریف کرد ازم و خر شدم و قبول کردم :))))
و با توجه به اینکه احتمالا ارشدو تا ته ادامه نمیدیم میخوام بذارمش ته ته اولویت هام. در واقع میخوام برینم توش :))))))
دیروز واقعا پرماجرا بود. صبحش فهمیدم ارشد قبول شدم. عصرش فهمیدم کارم حضوری شده و باید برم تهران. شبش خونه پیدا کردم و قرارشد با غزل همخونه بشممم.
زندگیم یه چرخش جانانهای زد که بیا و ببین!
راستی بزنم به تخته چقدر دوست و رفیق جمع کردم دور خودما. بهترین کاری که کردم تو عمرم همین بوده والا :>