تاحالا شده انقدر ناراحت باشی که خوابت نبره؟
یعنی خوابت بیادا
ولی نتونی چشماتو رو هم بذاری
بعد میشینی رو تختت و به خودت میگی خب الان چی غلطی کنم تا درست شی؟؟؟؟
نوشته "دلار گرون نشده این انسانیته که ارزون شده!
چرا کسی که گاو و گوسفنداش دارن از علف مجانی تغذیه میکنن ماستشو گرون میکنه"
واقعا چرا میخوای گرونی رو گردن کسی جز ج.ا بندازی؟ اون دام دار بدبخت منبع درامدش همینه و وقتی قراره همه چیزو دو سه برابر بخره چطور انتظار داری ماستشو گرون نکنه؟ الان اون انسان نیست و انسانیت نداره؟
بالاخره یک جلد کتاب رو تموم کردم توی این تابستون :|
مامانم جدیدا با دوستای دانشگاهش یه گروه زده
با دوستای دبیرستانشم یه گروه دیگه
بعد اینا کلی خاطره میگن و دور هم میخندن و مامانم کلا سرش تو گوشیشه
ولی فی الواقع تو یکی از گوگولی ترین حالت هاشه و فداسرش اگه کل روزم سرش تو گوشیش باشه و به ما اهمیت نده ♡
ما میگیم "من از اعماق کونم دوست دارم" و "ما باید کونمون باهم چروک شه "
شما بخونید من از ته قلبم عاشقتم و تا اخر عمرم کنارتم
(رابطه ها، وقتی بی ادبید و رودربایستی هم ندارید)
:))))
مامانم بشددددت خوابش سبکه
بابامم بشددددت خرخر میکنه
ولی مامانم هیچ وقت هیچ مشکلی نداشته با این موضوع
حالا اگه من یدقه از جلوق اتاقشون رد شم برم آشپزخونه آب بخورم بیدار میشه
وا عجبا :))
از مهر میخوام برم قلمچی
بعد استرس گرفتم که نکنه رام ندن چون یکشنبه صبحام پره :(((((((
واقعا شغلای مرتبت به کنکور الان تنها شغلین که توش با اعتماد بنفس بالا میتونم کار کنم و واقعا هم بدرد دانش اموزا بخورم
ههههعییییی
رام بدید :(
راستی بیومم این بود تو اینستا:
ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست
.
.
.
آدرس وبم
که یعنی مثلا وبم عالمیه در کنج ملال خویشتنم :))))
الان کلشو پاک کردم یدونه ازینا :> گذاشتم
میتونید بیو های جذابم پیشنهاد بدید بهم :>
رفتم آدرس وبلاگمو از تو بیوی اینستا برداشتم
جدیدن خیلی فامیل داشت فالوم میکرد احساس خطر کردم :))))
الان دیگه من موندم و شماهایی که وبمو میخونید که اصلا باهاتون اشنا نیستم! خواستید بیاید خودتونو معرفی کنیم خوشحال میشم بدونم
(حتی شما فامیل عزیز :))) )
راستی تو پست قبل یادم رفت بگم :)))
مادربزرگه لج کرده که چرا میاید خونه ی من نمیذارید من بهتون نهار بدم و اصلا خودم میخوام زرشک پلو با مرغ بدم بهتون! جگر هاتونم بردارید ببرید خونه ی خودتون بخورید :)))))
بچه هاشم که مقاومت کردن برگشته گفته: هر کاری میخواید بکنید اصلا من که زرشک پلومو میپزم :)))))
خلاصه فردا باید هم زرشک پلو با مرغ مادربزرگه رو بخوریم که دلش نشکنه هم جگر با سیب زمینی دخترای مادربزرگه رو !!!
خداکنه فردا دعواشون نشه حالا :))))
+فردا، عید قربانه و مام به رسم هرسال گوسفند میکشیم
و یکی از رسومی که داریم اینه که برای نهار عید قربان همگی دور هم خوراک جگر و سیب زمینی سرخ کرده میخوریم . فردام قراره بریم خونه ی مادربزرگه و جگر تازه ی گوسفند بزنیم بر بدن دور هم:))))
+ از الان دهنم آب افتاده . وای خدا دل و قلوه و جگر. چقدر خوشبختی باهم اخه؟ :)))
+ بنظر من اسلام یه ویژگی خوبی که داره اهمیت دادن زیادش به فقرا و سفارش های زیادش به صدقه دادن و انفاق و واجب کردن خمس و زکات و فطریه و این جور چیزاست. حالا اینکه تو کشور ما چقدرش به دست فقیر میرسه یه چیز دیگست!
عید قربانم بنظر من یکی از قشنگ ترین عید های مسلمون هاست. چون به افراد کم بضاعت زیادی کمک میکنه و شاید تنها شانس خیلی ها برای خوردن گوشت باشه اونم توی این اوضاع کشور
برا همین بنظرم این که بخاطر حمایت از حیوانات بخوایم جلوی همچین اتفاق خوبی رو بگیریم درست نیست. هر گوسفندی که کشته میشه گوشتش به چندین خانواده میرسه و خوشحالشون میکنه و شااااااید بشه گفت برای یک وعده هم که شده ، اختلاف طبقاتی از سفره هامون کنار میره
دوستی گفته بود بجای کشتن گوسفند درخت بکاریم. درخت کاشتن هم خیلی کار خوبیه ولی بیاید این خیرات همگانی زیبارو از بین نبریم. دم اونیم که هم درخت میکاره هم گوسفند قربونی میکنه گرم
یعنی این اسفناج و قارچ چقدرررر پلیدن :))))
۸۰ درصدشون آبه بخدا که در طول مراحل پخت تبخیر میشه :(
آخر شبا
وقتی خوابم نمیبره
دوست دارم بشینم فکر کنم
به خودم. به کارهام. فکرای توی سرم . کنش هام و واکنش هام. به آینده ام . آرزوهام. ترس هایی که دارم. چیزایی که بلد نیستم. کارایی که توشون خوبم. به حرفای بقیه. به اینکه چقدر روم تاثیر میذاره. هر چقدر اون فرد بهم نزدیک تر باشه، تاثیر حرفش روم بیشتره
راستش حس میکنم مامانم به عنوان کسی که بیشترین تاثیر رو از اول تولدم روم داشته، هیچ وقت تحسینم نکرده
شاید اینکه همیشه فکر میکنم نکنه من به هیچ دردی نمیخورم؟! خیلی با شیوه ی تربیت مامانم بی تاثیر نبوده!
یادمه یبار توی جمع نشسته بودیم و مامانم برای اولین بار! از من تعریف کرد! ولی قبلش یچیزی گفت! گفت "درسته که میگن جلوی بچه نباید از خودش تعریف کنید ولی... "
این تفکر از کجا میاد؟ چرا نباید جلوی بچه ازش تعریف کرد و
خوشحالش کرد و حس مفید بودن و خوب بودن رو بهش داد؟
:(
از روز اولی که میخواستم وارد مدرسه بشم و برم سر کلاس اول بشینم چند تا خاطره دارم.
یکیشون رو به وضوح یادمه
این که اون روز پیش خودم گفتم نکنه همه ی این بچه هایی که دارن با من وارد کلاس میشن خوندن و نوشتن یاد بگیرن ولی من هیچ وقت با سواد نشم؟!!!
مشابه این خاطره رو وقتی دارم که میخواستم وارد اولین کلاس زبان عمرم بشم
با خودم گفتم نکنه همه زبان یاد بگیرن و من اصلا نتونم یه کلمه انگلیسی حرف بزنم ؟!!!
این اعتماد نداشتن شدید به خودم رو همیشه باهام داشتم
حتی همین الان فوبیای اینو گرفتم که نتونم معمار خوبی شم
غیر از اون
فوبیا دارم که نکنه هیچ وقت رانندگی یاد نگیرم؟
نکنه هیچ وقت نتونم یه ساز رو خوب بزنم؟
نکنه من به هیچ دردی نمیخورم؟!!!
بعد مثلا یه شب ساعت ۳ و ۳ دقیقه که خوابم نمیبره یدفعه همه ی این فکرا هجوم میارن سمتم :(
من چمه آخه ؟