She is talking

واسه حرفایی که جاش تو اینستاگرام نیست :>

She is talking

واسه حرفایی که جاش تو اینستاگرام نیست :>

او اصلا خودش را قبول نداشت :(

از روز اولی که میخواستم وارد مدرسه بشم و برم سر کلاس اول بشینم چند تا خاطره دارم.

یکیشون رو به وضوح یادمه

این که اون روز پیش خودم گفتم نکنه همه ی این بچه هایی که دارن با من وارد کلاس میشن خوندن و نوشتن یاد بگیرن ولی من هیچ وقت با سواد نشم؟!!!

مشابه این خاطره رو وقتی دارم که میخواستم وارد اولین کلاس زبان عمرم بشم

با خودم گفتم نکنه همه زبان یاد بگیرن و من اصلا نتونم یه کلمه انگلیسی حرف بزنم ؟!!!

این اعتماد نداشتن شدید به خودم رو همیشه باهام داشتم

حتی همین الان فوبیای اینو گرفتم که نتونم معمار خوبی شم

غیر از اون

فوبیا دارم که نکنه هیچ وقت رانندگی یاد  نگیرم؟

نکنه هیچ وقت نتونم یه ساز رو خوب بزنم؟

نکنه من به هیچ دردی نمیخورم؟!!!

بعد مثلا یه شب ساعت ۳ و ۳ دقیقه که خوابم نمیبره یدفعه همه ی این فکرا هجوم میارن سمتم :(

من چمه آخه ؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد