-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 شهریور 1400 01:11
یه معماری رو دنبال میکنم به اسم کاوه علین. ۳۲ ،۳۳ سالشه و خیلی من شاخم من خفنم میکنه. بعد امروز یه استوری گذاشته بود از نهارش سر کارگاه و گفت ماکارانی مامان پزه. چنان ابهتش برام ریخت که نگو. لابد هنوزم خونه مامانش زندگی میکنه! به خودت بیا مرد.
-
سوتی هامو بعدا میام میگم.
دوشنبه 22 شهریور 1400 20:14
وای انقدر سوتی ها دادم در پرستاری کردنم که خداروشکر آدم عذاب وجدان بگیری نیستم و به خودم میگم مگه بار چندمته و از همین تجربه ها یاد میگیری، وگرنه گاییده میشدم. پ.ن: خالهام هم با نیم قرن تجربه سوپ فرستاده توش پر خامه.انقدر چربه که من سالم نتونستم بخورم. دیگه من تازه بالغ شده عب نداره اگه توی دمنوش مامانم اتقدر زنجبیل...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 شهریور 1400 11:37
توی خواب دیشبم همممه بودن :)) از دانیال داداش تینا تا قاسم سلیمانی :))))) چرا اخه؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 شهریور 1400 22:18
هی دلم میخواد گریه کنم. هی به خودم میگم نه اگه گریه کنی یعنی اتفاق بدی افتاده. هیچ اتفاق بدی نیوفتاده فقط سه روز قراره تحت مراقبت باشه که حالش خوب بشه و بیاد خونه. همین. اینکه گریه نداره. الکی هم غصهی اتفاقات نیوفتاده رو نخور. ولی خیلی خیلی دلم میخواد گریه کنم. پ.ن: مامانم ۳ روز بستری شد.
-
ماچچچچ بهت
شنبه 20 شهریور 1400 23:26
"چون از زیر دست تو میاد بیرون من خیلی چیزها رو چک نمیکنم دیگه" اینم جملهی حال خوب کن امروزم از طرف میترای عزیز دلم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 شهریور 1400 23:03
دوتا دکتراش گفتن سی تی اسکن بده. خودش احساس میکنه چون تنگی نفس نداره لازم نیست. کم منو حرص بده زنننننن
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 شهریور 1400 02:40
امروز فیلم شمال با یعقوب رو خانوادگی دیدیم. و واقعا انقدر اون سفر پرفکت بود که اگه یبار دیگه سعی کنیم تکرارش کنیم، احتمال زیاد گند میخوره توی خاطرات خوبمون. با همون خاطرات خوشحال باشیم امن تره. :> بابام توی این ۶، ۷ سال سر کلاه برداری پسر عموم و مشکلاتی که پیش اومده و هنورم هستن و همه حرصایی که خورد خیلی شکسته شده...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 شهریور 1400 22:33
مقاومت مامانم در برابر دکتر رفتن رو با گرفتن نوبت دکتر آنلاین شکوندم. قرار شد فردا صبحم بره آزمایش خون بده. یکم خیالم راحته که حداقل مجبور شد جدی بگیره.
-
هوراااا
سهشنبه 16 شهریور 1400 10:53
آخجووووون رامین گفت تایم شیت مردادو براش بفرستم. حقوق بعدی در راههههههه. پ.ن: در ماه ۲۲۰ ساعت کار کردم! یا خدا!
-
گلبو شد اون همکاری که قراره ازش بدم بیاد.
یکشنبه 14 شهریور 1400 15:15
فهمیدم بخش خوبی از ناراحتی و حال بد چند روز گذشتهام بخاطر این بود که با گلبو داشتم کار میکردم. امروز برگشتم به آغوش گرم میترا و حالم خیلی بهتره :)))) میترا جون دوست داریم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 شهریور 1400 23:35
امروز آدمارو همونطوری که بودن پذیرفتم و دوست داشتم و از نظرات مامان و خاله و مامان بزرگم نه تنها ناراحت نشدم بلکه از معاشرت باهاشون حالم خوب شد. امروز زیبا بود.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 شهریور 1400 01:24
بابا من انقدر پوچگرا و منفی نبودم. بلد بودم تو هر چیز بدی یه جنبه خوب پیدا کنم و دلمو به همون خوش کنم. چیشد که اینجوری شدم؟
-
پیلیییز گیو می سام تاینی بیت آف فان
پنجشنبه 11 شهریور 1400 22:26
حالا میتونم با سفر به هر جا روحمو آردم کنم. فقط تروخدا بریم یه وری.
-
آی نید سام فان. گیو می سام فان
پنجشنبه 11 شهریور 1400 22:25
از نظر روحی به یه شمال با یعقوب نیاز دارم. سجاد فیلماشو دید میدونه چقدر خوش گذشت.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 شهریور 1400 21:51
هرچی من در طول سالها با بحث های طولانی و زیاد با مادر رشته میکنم (؟) سریال کسشر گاندو میاد پنبه میکنه. یک ثانیه از اتاق خارج میشم. یک دیالوگ میشنوم و کل شب کلهام کیری میشه که چرا باید این آشغال رو ببینن این آدما؟
-
حس یه مادر مفتخر رو دارم :)))) بچه هام ترکوندن
دوشنبه 8 شهریور 1400 18:09
وای خدا چقدرررر من برای شما سه تا خوشحالم اخه موفقهای خفن تک رقمیم :**** تندتند دارم کار میکنم تموم شه زنگ بزنم به پری :)))
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 شهریور 1400 18:35
ببینید امروز من در حد فوران عصبانیت و خشم داشتم. و برای بار دومم برقامون رفت. هر بار هم دو ساعت واقعا نمیدونم چی بگم یا کجا برم یا چه کنم که دلم خنک شه یکم از دست این کسکشا
-
تایرد اف دیس فاکینگ لایف
پنجشنبه 4 شهریور 1400 13:11
پاره پاره غر: *خونه هه فعلا تا مهر قرار نیست اتفاق بیوفته. هر چند ته دلم خوشحال شدم که یه ماه دیرتر با هدا همخونه میشم. *بنظرتون وقتی یک نفر فوبیای تنهایی و تاریکی داره نباید بره تراپی؟ خسته شدم وسط درگیری های خودم با کرونا و دورکاری و قرنطینه هی غصهی بیخوابی ترانه رو خوردم. * توی دلیجان از دیروز هی روزی دوساعت داره...
-
پوفف
پنجشنبه 4 شهریور 1400 13:01
ببین قشنگ تواناییم در شنیدن کسشرجات مذهبی صفر شده. صفررررر حتی اگه مامانم گوینده باشه و درباره چیزی به سادگی خدا برا هر کس یه قسمت در نظر گرفته صحبت کنه. اصلا دیگه نمیتانم. چون حس میکنم عامل بدبختی هامون دقیقا و دقیقا همین دینیه که قدرت بهش چنگ انداخته و مردمی که تا وقتی به این دین اعتقاد دارن، خواسته و ناخواسته از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 مرداد 1400 17:53
حقیقتا زندگی قابل پیش بینی نیست. ممکنه تا هفته بعدی من و هدا خونه دار بشیم تهران! البته باید صبر کنیم تا کروناش (و کرونام اگه ازش گرفته باشم) خوب شه.
-
ارزش هام:))
جمعه 29 مرداد 1400 16:46
شاید فک کنید وقتی قرار شد فردا نرم تهران از بیشتر موندن پیش خانواده ام خوشحال شدم. یا از غذای آماده و مسئولیت های کمتر. یا از اینکه توی راه نباید باشم چند ساعت یا اینکه پانسیون نمیرم. نه ته دلم خوشحال شدم که میتونم پازلمو تموم کنم :))))
-
نمیدونم چیکار کنم ولی...
جمعه 29 مرداد 1400 16:43
دوست ندارم ناامید باشم. دوست ندارم فک کنم من یه موجودکوچیک توی یه دنیای بی کرانم که هیچ تاثیری نمیتونم بذارم. دوست ندارم فک کنم اثر انگشت من انقدر کوچیکه که هیچوقت به چشم نمیاد. نمیخوام رویا نداشته باشم. میخوام روزای بهتریو برای کشورم ببینم. میخوام یه خوشحالی ملی رو تجربه کنم. نمیخوام باور کنم زندگی پوچه. زندگی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 مرداد 1400 01:38
خداوندا به من صبری عطا فرما که بتونم این یکدندگی و سرتق بازی های مادرمو تحمل کنم. دمت گرم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 مرداد 1400 02:33
من از شنبه تا پنج شنبه نشستهام خوابگاه در تنهایی و فقط کار کردم. دو روزشو اندازه نیم ساعت رفتم کنار خوابگاهمون خرید. یه جمعه رو دارم برای استراحت و تفریح. بعد به مامانم میگم فردا صبحونه با شقایق میریم بیرون میگه تو این کرونا کجا میخوای بری. خب اگه خودت دو هفته پیش مشهد نبودی اینو راحت تر ازت میپذیرفتم زیبا.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 مرداد 1400 01:33
چقدر این روزا سیاهه چقدر نا امیدم و خشمگین و مستاصل و بیچارهام کاش همه باعث و بانیهاش تقاص پس بدن یه روزی. دلم دیدن دادگاه تک تکشونو میخواد. دلم میخواد بشنوم هر یک دونهاشون از پایین تا بالا حبس ابد گرفتن. واقعا نمیدونم چه کاری میشه کرد که این خشم یکم خالی بشه غیر از گریه و نفرین.
-
شرمنده ولی
پنجشنبه 21 مرداد 1400 01:40
متاسفانه ظرفیتم برای شنیدن درددلهات خیلی کم شده. و امشب که صدای گریهات میومد، ۸۰ درصد بخاطر این نپرسیدم چطه که تنها و راحت باشی. ولی صادقانه بگم، ۲۰ درصدشم بخاطر این بود که حوصلهاشو نداشتم.
-
ایشالا قسمت همه :*
سهشنبه 19 مرداد 1400 00:50
امشب که رامین برام پول ریخت، پاشدم لباس پوشیدم رفتم برای خودم کتاب، آلبوم موسیقی سنتور، دفترچه، شکلات خارجی، قهوه و دسر خریدم. بعدم اینترنتی میز سفارش دادم و انگشتر نقرهای که یک ساله چشمم دنبالشه رو خریدم. چون مگه چند شب میشه شب گرفتن اولین حقوقت؟
-
آخیش
دوشنبه 18 مرداد 1400 20:12
خب واقعا دارم میمیریم از ذوق دریافت اولین حقوق. اونم حقوقی که واقعا لازم نبوده بدن و اصلا انتظارشو نداشتم عرررررر قشنگ وضعیت مالیم اینطوری بود که میخواستم برم سکه پارسیان کادوی روز دخترمو بفروشم که میز بخرم :))))) الان به قدری جو گیرم که میتونم به کل پانسیون شیرینی بدم :))))) خدایاشکرت
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 مرداد 1400 19:20
در واقع دورکاری + پانسیون + نداشتن میز = مرگ
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 مرداد 1400 17:07
وای خدا دورکاری خیلیییییی عنهههه. :(((((((