امروز سر کلاس حقیر یه شوخی کردم که اول همه خندیدن بعد حقیر با لبخند رضایت گفت باریکلا باریکلا موش بخوره تو رو :)))) آخر کلاسم گفتم استاد یه فیلم معرفی کنید تو تعطیلات ببینیم! او نم معرفی کرد واقعا!!!
این دخترهی پررو و با اعتماد بنفس کیه من نمیشناسمش :))
امروز زنگ زدم درباره درهای ضد حریق سوال پرسیدم از یه شرکتی و طرف خانم مهندس صدام کرد. اوری فاکینگ تایم ذوق مرگ میشم. :))
استرس طرح قبلی که هر جلسه کرکسیون داشت رو با خودم کشوندم تو این ترم. در حالی که استادا اصلا انقدر وحشی نیستن. ضمن اینکه از ۲.۵ تا ۵ رو پیوسته کار کردن روی طرحم خیلی مهم تره از کرکسیون کردن. پس خوشحال باش ننه
انقدر سه شنبه هارو استرس میکشیدم که یادم میرفت چه روز زیباییه. هم کار میکنم هم درس میخونم و هم بعدش با دوستای عزیزتر از جانم خوش میگذرونم.
یادم افتاد توی مترو به سمت راه آهن که بودم یه ایستگاهی جمعیت زیاد بود و یه دختره رو جا نمیدادن و هی در مترو بسته نمیشد. منم داد زدم که بابا یکم جا به جا بشید دیگه. بعد دختره کلی ازم تشکر کرد ولی در واقع خودم داشت دیرم میشد:)))
دلم برای ریتم کند زندگی تنگ شده بود.
برای اینکه صبح دیر بیدار شم و با سجاد ویدیوکال کنیم و کتاب بخونیم تا نهار، بعد نهار با بابام شلم بازی کنم و دوباره لش کنم و کتابمو بخونم به شدت دلم تنگ شده بود.
آخرش نتونستم تصمیم قطعی بگیرم که این هفته برم دلیجان یا بمونم
و احتمالا فردا با یه کوله ظرف خالی برم سرکار و بعدش یا همونو برم ترمینال یا بیام خونه. باید ببینم دیگه
دلم نمیخواد وقتی حالم بده مغزم بگه: اوکی رسیدی خونه یکی دو ساعت وقت داری گریه هاتو بکنی و خودتو جمع کنی چون بعدش باید به کارات برسی. چون دوباره حالم بدتر میشه که حتی نمیشه یه شب فقط غصه بخورم و کار دیگه ای نداشته باشم.
کره رو ریختم حس کردم کم بود و یکم روغن مایع هم اضافه کردم بعد یه لحظه احساس کردم ۴ تا تخم مرغ برای کیک زیاده پس آرد رو بیشتر کردم و بعد دیدم هویجا آبدار نیستن و ترکیب کلی خشک شده انگار و برداشتم آب پرتغال ریختم توش اونم در آخرین مرحله! خدا بخیر کنه
من فکر میکردم سرکارت نباید بگی که میخوای از ایران بری. تا اینکه فهمیدم خود رئیسمون هم میخواد بره و با هم راجع به نمره های آیلتسمون حرف زدیم.
این چه مملکتیه ساختین خدایی :(