همیشه میرفتیم خرید کلی خوشحال میشدم و روحم تازه میشد
امروز رفتیم کاپشن بخریم و افسرده شدم انقدر که گفتن از این مدل سایزت نداریم و شما ماشالا تو پری و کوفت و درد :/
حس غول بودن دارم الان خب عنا :(
پریا کیک گذاشت دهن حسین و بلند خوند :من یه جوری عاشقم که قبل تو زندگی کردنمو یادم نیست...
و من خوشحال بودن دوستم رو دیدم و خستگیم در رفت ♡
سر جلسه امتحان کنار هم نشسته بودیم و هربار یکی برمیگشت یواش به اون یکی میگفت سوال فلان و اون یکیم یواش جوابشو میداد،
مشغول نوشتن بودیم که روشو سمتم کرد و منم فک کردم میخواد سوال بپرسه ازم ،
ولی آروم گفت دوستت دارم، چند ثانیه تو چشمای متعجب و خوشحالم نگاه کرد و دوباره سرشو انداخت پایین بقیه ی امتحانش رو نوشت .
فوق جذاب نیست این آدم آخه؟ ♡.♡
پ.ن : امروز خوشحال ترین امتحان عمرمو دادم، برای اولین بار با یار جذابم تقلب کردم که خیلی دلچسب بود. همچنین امروز ۱۴ ماهمون شد ♡
ما که بتن رو با هر ضرب و زوری بود خوندیم
ولی کل هیکلت رو گه بگیرن سیمین کریمیان -_-
هی سعی میکنم فکرمو مشغول کنم ولی دوباره یاد پایان خیلی بد HIMYM میوفتم و حرص میخورم -_-
وات دِ فااااااااز ؟؟؟ -_________-
به مناسبت یلدای ۹۷ یه ماگ و یه انار سفالی گرفتم تا همیشه یادم بمونه ♡
قارچ زرد کیجا I think I'm falling in love with
تا حالا بار ها پیش اومده که تو جمع یکی یه حرف نا به جایی زده و رد شده و صداش توی بقیه ی حرفا پیچیده و زیادم حرفش جلب توجه نکرده برام ، ولی یکدفعه یکی دیگه که مثلا میخواد حرف اینو جمع کنه بلند و کشدار میگه هییییییسسسسسس! و اونجاست که من با شنیدن اون هیس توجهم جلب میشه و جملاتی که شنیده بودم رو تو ذهنم هجا میکنم و تازه میفهمم که مثلا یارو داشته فحش بد میداده یا پشت سر من حرف میزده یا ...
خلاصه که به اون هیس گوینده ها بگم که کارتون خیلی ضایست :)))
این هفته یه ساک چرخدار آوردم خونه که مامانم با خیال راحت توش خوراکی بذاره و نگران سنگینیش نباشه. به چشم بر هم زدنی ساک و کوله پشتیمو پر پر کرد! دم رفتن دید سر کوله ام هنوز یکم خالیه، ترسید امتیاز اون مرحله رو از دست بده رفت سه تا پرتقال و دوتا موز آورد چپوند تو کولم :)))
قربونت برم که مامانی ♡_♡
جذابیت دورهمی های فامیل بابام اونجاشه که برای انجام دادن کارها (مخصوصا ظرف شستن بعد از نهار و جارو کردن آخر روز، قرعه کشی میکنیم) و هر کی اسمش دربیاد انجام میده.
مبتکر این قرعه کشی برای انجام کارها هم پدر بنده بودن :))) ♡
و امروز اسم بابام برای ظرف شستن درومد، وسط ظرف شستن با پیش بند و دستکش باز برگشت به همه ی آقایون تاکید کرد که تو کار خونه خیلی فعال باشن و به خانوماشون کمک کنن. گوگول ^_^
امروز ارائه داشتیم و من یه ارائه ی خوب، با تسلط کافی و جذابیتی که مد نظرم بود داشتم ، صدام نلرزید، تونستم فی البداهه کلی جمله ی با معنی و خوب بگم و گیر نکنم وسط جملاتم. استاد هگ بهم گفت خیلی خوب داری میگی
بعدش جلسه ی اتمام حجت داشتم، با فن بیان عالی و تسلط خیلی خوبی براشون کلی توضیح دادم و طبق معمول هی سوال پرسیدن و هی گفتم و هی ذوق کردن.
آخر جلسه یکیشون گفت میشه شما سال بعدم پشتیبانمون باشی؟ گفتم نمیدونم قطعی نیست. یهو باباش گفت اخه از بس خوش اخلاقید ! من مرررردم از ذوق واقعا
این الهه، با اون الهه ی ترم پیش که سر ارائش کلی هول شد، صداش وحشتناک لرزید و بعدش کلی غصه خورد خیلی فرق کرده!
اون الهه ای که از صحبت توی جمع میترسید و استرس میگرفت ، الان کسی شده که جلوی ده تا دانش آموز و پدرمادراشون با راحتی کامل مطالب رو میگه و باهمشون ارتباط چشمی برقرارمیکنه و همه هم خیلی خوب بهش گوش میدن.
این الهه خودش از اینهمه تغییر پشماش ریخته و خیلی خوشحاله :)))