یه جایی باید باشه که تو ناراحتی های درونیت رو هوار بزنی خب
خسته شدیم انقدر دهنمونو بستیم و غصه خوردیم
نود و هفت.
باهار.
عید شد. از دوری یار غصه داشتم. اولین سفر عمرمو به یزد انجام دادیم. یارو دیدم و دلم وا شد. پریا و راضیه اومدن دلیجان. خوشحال ترین بودم وقتی رفتم تهران. طرح 1 رو گه وار انجام میدادم. رفتیم سفر اصفهان. اولین سفر و بهترین سفر با یار و بچه های کلاس بود. برای سربرز و یاسی تولد گرفتیم و خوشحال شدن. برگشتیم. برای یار تولد دو نفره گرفتیم .طرح 1 رو گه وار ادامه دادم. به سرم زد دنبال کار بگردم. رفتم ونوس. کلی اذیت شدم و از کاری که میکردم متنفر بودم. طرح 1 به خاطر همین ونوس گهی تر شد. رفتیم با سجاد تست شخضیت دادیم و بیشتر همو یاد گرفتیم. بین ونوس و طرح گیر کردم و له شدم . امتحانا رو دادم. طرح رو تحویل دادم و از ونوس اومدم بیرون.کارگاه معماری اسلامی رو شرکت کردیم و رفتیم پارک ملت خدافظی کردیم و اومدم دلیجان
تابستونِ گه.
بدترین تابستون عمرمو شروع کردم. یکم رفتم اراک و برگشتم . بدترین تابستون عمرمو ادامه دادم. رفتیم کرج و با داماد عموم آشنا شدم. پریا و پرنیان اومدن دلیجان. بدترین تابستون عمرمو به پایان رسوندم
پاییز.
خیلی زیبا بود پاییز. با دیدن یار شروع شد و با بودن کنارش ادامه داشت و با بودن کنارش تموم شد. با تینا رفتیم قلمچی و پشتیبان شدیم.سالگرد عشقمونو با یار جشن گرفتیم و با خفن ترین پیتزای تهران آشنا شدم. سفر دومو با یار و هم کلاسی ها رفتیم یزد.خوش بودیم کلی.زدیم تو کار پینگ پونگ. با سهیل و امیرحسین آشنا شدم. طرح 2 رو با قدرت شروع کردیم و با خوشحالی و حس خوب ادامه دادیم . بهترین یلدای عمرمو کنار سجاد گذروندم. برای اولین بار نیم نخ سیگار کشیدم:)
زمستون .
باز سخت شد زندگی. تحویل طرح لهمون کرده بود. کارای قلمچی هم بود. رویت یاد گرفتم. سه روز با سپیده زندگی کردیم و کار کردیم. یاد گرفتیم ماکت بازشونده بسازیم. طرح رو تحویل دادیم. دو روز کامل سریال دیدم تا تحویلو بشوره ببره .امتحان دادیم و ترم قشنگمونو تموم کردیم. پریا اومد تهران. برای اولین بار حسینو دیدم. رفتیم بیرون و خوش گذروندیم و رفتیم کرج. ماکت پردیس رو ساختم و رفتیم اراک و بعدم دلیجان
تعطیلات بین ترم رو با سختی سر کردیم و برگشتیم پیش یار . دفاع پردیسو رفتم . تولدم شد و کلییییییی خوش گذروندم پیش تینا و پرنیان و سجاد و با بهترین دنر تهران آشنا شدم . فشار کارای قلمچی خیلییی زیاد شد. جشن تینا اینا بودو مشغولش شدیم. کارای دانشگاه شروع شدن. بهشون نمیرسیدم و حرص میخوردم.کارای قلمچی زیاد شدن. از سپیده و آنی و ریحان و شقایق دورتر شدم.به کارای قلمچیمم نمیرسیدم و حرص میخوردم... جشن تینا اینا اومد و رفت. قلمچی سبک شد. با یار رفتیم بیرون و خدافظی کردیم جدا شدیم تا بعد از عید
امروزِ زیبا ثبت میشه به نام روزی که دوتامون روهم ۷ تومن پول داشتیم و باید تاکسی میگرفتیم، ولی تصمیم گرفتیم باش بستنی بخریم و پیاده بریم :)))
وقتی از سنی میگذری که تو مهمونی ها بری تو اتاق و با هم سن هات بازی کنی
و هنوز به سنی نرسیدی که بشینی با زن های متاهل درباره شوهرت و مادرشوهرت و مهمونی فامیل شوهرت و غذا هایی که براشون پختی و حرفایی که زدن و ... صحبت کنی
میشی اون دختری که تو مهمونی ها همیشه گوشی دستشه و یهو یکی بلند میگه الهه سرتو از تو گوشیت دربیار یا یه همچین چیزی و اعصابتو بیشتر خورد میکنه.
یه نگاه به جمع میکنم. خاله ی ۶۰ سالم کنارمه که تو عمرم باش مکالمه ای غیر از سلام خوبید خدافظ خوش اومدید نداشتم
مامانم جلومه و داره بافتینیشو میبافه
دو تا دیگه از خاله هام دارن به تعریف اون یکی خالم درباره ی همکار پسر خالم و دعواش با پسر خالم حرف میزنن
بدتر از همه ، به دخترخالم نگاه میکنم که بهترین دوستم بود ولی الان نمیتونم باش مکالمه ی درست حسابی داشته باشم ... به دلایلی...
۳ تا از شوهر خاله هام... که مکالممون به همون سلام علیک ختم میشه
دخترخاله ی ۱۸ سالم که ازدواج کرده و من هنوز برام عجیبه.
همین.
از یه جایی به بعد دور و برت رو میبینی و میفهمی دیگه به این جمع تعلق نداری. دیگه نمیتونی تو جمع فامیل بمونی و نهایتا میتونی تلاش کنی که تحملشون کنی ولی نمیتونی یه کلمه باهاشون ارتباط برقرار کنی...
حس میکنم خیلی ازشون دورم. خیلی باهاشون فرق دارم . تفکراتشون نه تنها شبیه به تفکراتم نیست بلکه مخالفشونم هست. دیگه تحملشونم سخت شده برام و هی تو دلم دارم سرشون داد میزنم و حرفامو میزنم و خالی میشم !
کل امروز داشتم مامانمو قانع میکردم که توی خورشت خلالی که من دارم درست میکنم و اصلا دستورشو بلد نیست، هویج،گوشت چرخی و زعفرون نریزه.
آخرش سر سفره گفت یه قاشق رب انار ریختم توش
منم اعلام کردم که دیگه توی این خونه آشپزی نمی کنم هیچ وقت
تموم شد و رفت
امشب داییم که دستگاه برش لیزر داره گفت ماکت دو تا از دانشجو ها رو بریدم و ساختم دونه ای سی تومن :/
در حالی که همین تو تهران در میاد ۳۰۰ تومن
ولی چون داییم معتقده از دانشجو که نباید پول گرفت ۳۰ تومن میگیره :///
فک کنم از ترمای بعد کارامو با پست پیشتاز بفرستم برای داییم ببره ارزون تر دربیاد !
دایی جان با اینکه اونقدرا خوشم نمیاد ازت ولی این که امشب سه تا پیاله خورشت خلال خوردی (و فقطم خورشت خوردی) خیلی خوشحالم کرد :>
امشب رفتیم خونه ی مامان بزرگم و تا منو دید گفت : ننه توهم که هر روز آب میری
قشنگ حالمو بعد از خرید کاپشنه خوب کرد :))))
اون وقتایی که توی اینستاگرام براش عکس میفرستم و نوتیفیکیشن اسکرین شاتش میاد ♡