وقتی نوجوون بودم با دیدن بچهها قلبم از شدت ذوق میترکید. از دیدن صورتای کوچیک و دست و پای فسقلیشون ضعف میکردم و در نتیجهی این احساسات برانگیخته باهاشون بازی میکردم و ساعتها ازشون خسته نمیشدم.
از وقتی که از تفکر معمول جامعه راجع به تولید مثل و بدیهی بودنش فاصله گرفتم، انگار اون احساسات خالصم به بچهها از بین رفت. چون فکر کردم. چون فهمیدم تولیدمثل مهمترین تصمیم زندگی فرد میتونه باشه و روش کمترین فکری نمیکنه. پس چه ارزشی داره این عمل؟
نهتنها برام بی ارزش شد بلکه یک عمل خبیثانه و خودخواهانه شد. دلایلشم مفصله. هرکی اعتقاد داره این عمل خبیثانهاست درجا منو درک میکنه و هرکی اعتقاد نداره بعیده با توضیحات بیشتر قانع بشه.
من اعتقاد دارم ولی. و از اون روز دیگه نتونستم بچههارو گوگولی مگولی ببینم.
الان که به پسر یک سالهی پسرخالهام نگاه میکنم یه غمی پشت ذوقم میاد. غم اینکه این بچه هیچ اختیاری برای به وجود اومدنش نداشته، بخاطر عدم آگاهی پدر و مادرش (تقریبا همه ی پدرومادر ها) از روش های درست و علمی تربیت فرزند، احتمالا آسیب های روحی قراره ببینه و بخاطر شرایط فعلی کشورش، نه درست بچگی کنه و نه درست جوونی... و بخاطر عقاید پدر و مادرش، باید شبیه اونا فکر کنه و باید تا آخر عمرش مراقبشون باشه و تا لحظهی آخر عصای دستشون باشه و بخاطر این موضوع دیگه استقلالی توی تصمیمگیری های زندگیش نداره اونقدر.
من وقتی به اون بچه نگاه میکنم یه تصمیم خودخواهانه میبینم، پدرومادری که هدف توی زندگیشون نداشتن و تصمیم گرفتن با آوردن یک انسان به این دنیا اون هدف رو ایجاد کنن، و آیندهای که در بهترین حالت معمولی میشه.
من وقتی به اون بچه نگاه میکنم دیگه ذوق نمیکنم.
شت صدای سکس میاد :))))))))
استادمونم ایده هایی میده ها
موضوعم طراحی خوابگاه دخترونس
بعد میگه میتونی یه مسیر باز کنی مردم محله از تو خوابگاه رد شن.
گفتم واقعا؟
گفت البته خوابگاه دخترونس با تیر میزننشون :))
وای وای وای ترور نوآ ، کمدین و مجری خیلیییی کیوت و بامزه کتابی نوشته درباره زندگیش و و کتاب صوتیش رو هم خودش خونده. دارم با لحن کیوت خودش نوشتههای جذاب و خندهدار خودش دربارهی زندگی پرماجراش و آپاراتاید و جریان های تبعیضنژادی آفریقای شمالی رو میشنوم و کیییییییییف میکنمم. این یکی کتاب صوتی رو اگر خیلی التماس کنید براتون میفرستم :))))
بیاید زینپس به جای I don't give a fuck
از معادل فارسی آن استفاده کنیم که میشود: یک دانه فاک هم نمیدهم.
امروز به جای اینکه کنار دوستام باشم بابت قراری که ۷،۸ سال پیش گذاشتیم، و یاد خاطراتمون کنیم و خوش بگذرونیم،
باید بشینم خونه و غصه بخورم که چرا نمیتونم برم اراک :(((
بالاخره یه راهی برای دسترسی به کتاب صوتی انگلیسی پیدا کردم و کتابایی که میخواستم رو تونستم پیدا کنم. و چون خیلی تلاش کردم به هیچکی یادش نمیدم :))))) کونتون بسوزه
دیشب خواب دیدم پسرعموها و دخترعموها و بقیه جوون های فامیل بابام اومده بودن دنبالم و سوار ماشین اخرین مدل پسرعموم شدیم بعد تو راه کلی زدیم و رقصیدیم و وقتی پیاده شدیم بریم یه جا یه چیزی بخوریم، یکی از پشت زد رو شونهام و گفت حواست باشه موجودی کارتت کمه :)))))
و همه فامیلامون شنیدن و من از خجالت آب شدم :)))
به این میگن ناخوداگاه فقیر :))))))))
امروز باباسفنجی دیدیم، لویی دیدیم، چند ساعت حرف زدیم و بازی کردیم و دوباره فیلم دیدیم، چون سه سالمون شد :>
واقعا روانم حالش خیلی خوبه از وقتی توییتر نیستم. گه ترین جای ممکنه شده توییتر فارسی.
توی کانال تلگرام توییتر دانشگاه تهرانیا هنوز ناخودآگاه میرم و گاهی میخونم و گاهی فرار میکنم.
دیروز خوندم و یکی نوشته بود: از اینکه واکسن کرونا رو کشف کنن خوشحال نباشید انسولین هم فلان سال کشف کردن ولی توی ۲۰۲۰ تو ایران کمیاب شد.
خب کیرم دهنتون که نمیذارید یذره امید برای آدم بمونه. انگار کم بدبختی اتفاق افتاده داریم که برای اتفاق نیوفتاده هاشم از الان دارید عزا میگیرید. کیریا.
ای بابا جانی دپ دادگاه های اخیرش رو باخت و از fantastic beasts بیرونش کردن. :(((((
وات د فااااااک؟ :(((((((((