She is talking

واسه حرفایی که جاش تو اینستاگرام نیست :>

She is talking

واسه حرفایی که جاش تو اینستاگرام نیست :>

پست آخر وبلاگ پری اسمش "سراسر پی‌نوشت"ه و توش اتفاقاتی که براش افتاده و یا منتظرشونه رو نوشته.

این مدل نوشتنش باعث میشه در جریان زندگیش قرار بگیرم و همه‌ی اتفاقات مهم زندگیش رو بدونم. با وجود اینکه با پری چت میکنم از رفتن لیمو خبر نداشتم و هزارتا اتفاق مهم هست که برامون میوفته ولی تو چت شاید جا نشه‌.

بنابراین منم میخوام هر چند وقت یکبار از این سری پست ها بذارم با رعایت کپی رایت :دی

+ کاش همه‌ی دوستام وبلاگ یا توییتر داشتن. بیشتر از هممممه‌ی عالم از پریا احساس دوری میکنم. کسی که بهترین دوستم بود ولی بخاطر فاصله‌ی فیزیکی ارتباطمون کمرنگ و کمرنگ تر شد. پریا هم توی هیچ فضای مجازی ای نیست و حتی اینستاگرام هم ندارمش که حداقلی ترین چیزا رو درباره‌اش بدونم. همیشه دوتامون تلاش میکردیم هر چند ماه یکبار همو ببینیم که اونم کرونا ازمون گرفته. واقعا ناراحتم. واقعا واقعا ناراحتم و دلم براش تنگ شده و اس‌ام‌اس آخرمم جواب نداده.

+ اینکه هممممه‌ی دوستام ازم دورن و باید از طریق فضای مجازی حواسم به معاشرت با همه باشه واقعا انرژی زیادی ازم میگیره. تازه دادم به حرفت میرسم تینا.

+ مجددا تکرار میکنم کاش همه وبلاگ داشتن :(

۴۰ دقیقه ایسیریس

چرا نمیای اتوبوس جان؟ کم استرس نداشتما

:|||||

من یه نفرو بلاک‌آنبلاک میکنم که استوری های سکسیستش رو نبینم بعد دوستام هر‌بار اسکرین شات میگیرن میذارن تو گروه :|

حسودییییییییی

دارم به هانیه ستوده حسودی میکنم :((

چون یه سال از ما بزرگتره ولی هم توی آیسته کار کرده و هم الان پیش حق نظره

فاکینگ حق نظر*:((((((((((( 

*حق نظر: از با سواد ترین استاد های معماری و از روشن‌ترین انسان‌های روزگار.

از دلایلی که کوهنوردی کار کسشریه

عمه‌ام از کوه پرت شده و سرش و پاش شکسته :(

در حدی بایدددد کاری که دلم میخواد رو بکنم که دیشب به جای اینکه زود بخوابم چون یه عالمه کار دارم برای تحویلِ فردا، دلم هری پاتر خواست و نشستم دو تا از فیلماشو دیدم و ساعت ۶ خوابیدم و اصلا هم پشیمون نیستم :)))))

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود.

بله تو خونه‌ی ما از یه طرف صدای مداحی و از طرف دیگه‌ای صدای رائفی‌پور میاد.

رژیم

هورااااااا در ۳ هفته رژیمم تونستم ۲.۵ کیلو کم کنممممممم *_*

فکر میکنی دیگه عادی شده ولی هر بار اعصابتو به گا میده

دخترِ ایده‌آل مامانم دختریه که مامان‌بزرگش به جای اینکه بگه چند روز پیش دیدیمش تو خیابون مانتوش جلوش باز بود بگو حجابشو بهتر کنه، بگه به‌به الهه چه حجابی داره باریکلا به تربیتت.

مادر ایده‌آل منم مادریه که در جواب به این افراد بگه نوع پوشش‌اش به خودش ربط داره! :)

شب تحویل طوری

دلداری جدیدم به خودم در راستای اینکه معمار بدی نیستم:

ببین کارت ضعیفه و خودتم اینو میفهمی پس میتونی بعدا بهتر بشی. اونی که کارش ضعیفه و نمیدونه که ضعیفه معمار بدیه :))))

معمولا برای ناراحتی هام و خستگی هام میتونم دلایل خیلی خیلی واضحی پیدا کنم و این خوبه. 

الان به یه مجموعه اتفاق ناراحت کننده رسیدم و نمیدونم کدوم ور کارو درست کنم تا حالم بهتر بشه.

۱) از حرف دیروز مامانم ناراحتم

۲) احتمالا اصلی ترین دلیل: پروژه‌ی طرحم خوب پیش نمیره و نمیتونم ایده های جالب بدم و حس میکنم اینا ناشی از مطالعه‌ی ناکافیه و اضطراب گرفتم که نکنه برای طرح نهاییم هم گند بزنم. علی الحساب یه کتاب به اسم پدیدارشناسی مکان برداشتم که کم کم بخونمش. ولی به طرح این ترمم نمیرسه. وقتی این اتفاقا میوفته هم روحیه‌امو حسابی میبازم و فکر میکنم نمیتونم معمار خوبی بشم و کافیه تو اینستا عکس یه ساختمون خوشگل ببینم و بغض کنم و به خودم بگم هیچ‌وقت انقدر خوب نمیشی! این اتفاقا اگه ترم ۴ و ۵ میوفتاد به خودم دلداری میدادم که تو که هنوز درست تموم نشده و نگران نباش یاد میگیری ولی الان که ترم ۸ ام دیگه نمیتونم خودمو گول بزنم و امان از خودخوری هایی که وقت و بی وقت سراغم میاد.

۳) از نرم افزار هایی که بلدم راضی نیستم. کاش راینو بلد بودم. هی خودمو سرزنش میکنم که چرا تو قرنطینه یادش نگرفتم. حتی گرس هاپرم خوب یاد نگرفتم و واقعا این موضوع اذیتم میکنه.

۴) فکر اینکه از مهر چیکار کنم و چطوری برگردم تهران هم هست.

۵) بعلاوه ی هممممه ی غصه‌هایی که بابت مشکلات مملکت میخورم.

۶) از اینکه کسی رو ندارم که این حرفارو بهش بزنم واقعا خسته ام‌. یکی که دائم باهام زندگی کنه و هر لحظه بتونم این نگرانی هامو بروز بدم. واقعا دارم از بلند حرف نزدن درباره دغدغه هام خفه میشم.

اه

دیروز مامانم یه حرفی بهم زد که آتیش گرفتم. تو گویی همه‌ی حرف‌هایی که در طول ۳،۴ سال زدیم رو اصلا نشنیده. این‌کارو نکن با من زن :(((

طراحی فنی ♡

بچه ها من خیلی از سخت ترین درس کارشناسی معماری خوشم اومده :)))))))

خطاب به همتون

سلام. حس میکنم دارم توی دوستی هام میرینم.

خدانگهدار

دوزتان عجیبم

آقا تست mbti جالبه و درصدیش هم درسته ولی سپیده یه جوری بهش ایمان داره که هر اتفاقی مغایر با نتایج تست میوفته تعجب میکنه!

مثلا دیروز داشتم بهش میگفتم من هیچ وقت نتونستم با ریحانه صمیمی بشم وباش ارتباط برقرار کنم و همو نمیفهمیم اصلا. میگه آخه چرا ریحانه هم intj عه مثل شقایق که باهاش خوبی!

حالا یه عواملی خارج از این تست هم در نظر بگیری اشکال نداره خواهر من!

پی نوشت: این سری که رفتم تهران و بچه هارو دیدم یه مدتی با ریحانه دوتایی تنها بودیم و حرفی برای گفتن نداشتیم. یکم  ازمسائل خصوصیمون حرف زدیم. فک کنم دوتامون قصد داشتیم امتحان کنیم شاید با هم دوست‌ترشدیم. ولی حرفی زد که اونجا به روش نیاوردم ولی ازش ناراحتو دلگیرم و قبلا هیچ وقت ذره‌ای دوستش نداشتم و الان هم نخواهم داشت.