She is talking

واسه حرفایی که جاش تو اینستاگرام نیست :>

She is talking

واسه حرفایی که جاش تو اینستاگرام نیست :>

حال وی خوب بود :))

خدایا از روز های شخمی بکاه

و به روز های جذاب و خوب و خفن بیفزا

آمین :))

وی علیل میشود :)))

واااای جدیدا هر چی دستمه یهو از دستم ول میشه میوفته !°

مثلا کیف پول تو دستمه و دارم راه میرم، یدفه کیف پولو میندازم زمین! 

یا گوشیمو، 

یا پلاستیک تو دستمو!

دارم معلول میشم خلاصه  :))

وی همیشه نمیه ی پر لیوان را میدید و این صوبتا :)))

از مزایای سرماخوردگی اینه که خواب هات خیلی بهت میچسبه! قشنگ له و په و شل و ول میوفتی رو تخت و میخوابی!

خیلیییی خوبه خدایی :))

:))))

از نوشتن لیست من و ذ.ا کاری جذاب تر هم هست ؟؟؟!! :))))))))))))))

فقط حیف که خود ذ.ا تشریفشونو نمیارن :))

قربونتون برم :>

مامانم از پشت تلفن سفارش میکنه که : دیوونه بازی در نیارید شبا دیر بخوابید ،کلاساتونو نریداااا

بابام گوشیو ازش میگیره، 

بهم میگه : اتفاقا تو دوران دانشجویی فقططط دیوونه بازی دربیااار :))))

پدر به این جذابی اخه؟! :>>>

دوست نداشتنی !

استاد محمودی جان عزیزم! 

کاش بدونی با کارات و حرفات چقدر هی ادمو نا امید میکنی، و من هی چقدر باید برم برا خودم شکلات و آبمیوه و آدامس خرسی بخرم تا از دل خودم دربیارم :)))


غم انگیز ترین داستان کوتاه جهان

اگه مثل من خواستید به خودتون انگیزه بدید برای مثل چیز کار کردن تا اخر شب،

 و شکلات مورد علاقتون هم خریدید که اخر کار بخورید،

ومثل  همونم کار کردید،

یادتون باشه زود مسواک نزنید :((((

#من_و_بغض_و_شکلاتم


دید جدید!

 بیاید به یه دید دیگه ای نگاه کنیم!

مثلا برای یه بارم که شده 

کسی که سنش از سن متعارف ازدواج گذشته، "ترشیده "نباشه و "کسی باشه که تن به ازدواج اشتباه نداده."

یا حداقل تو ذهن ما

کسی که طلاق گرفته ، کسی باشه که شجاعت ترک کردن یه زندگی داغون رو داشته! 

باید باور کنیم الزاما زود ازدواج کردن و هرگز طلاق نگرفتن به معنی خوشبخت بودن نیست!

همین :>

‍ "وقتی چیزی مرا رنج می داد، در موردِ آن با هیچ کس حرفی نمی زدم. خودم در موردش فکر می کردم،به نتیجه می رسیدم و به تنهایی عمل می کردم. 

نه اینکه واقعا احساسِ تنهایی  بکنم،

فکر می کردم که انسان ها، در آخر، باید خودشان، خودشان را نجات  دهند." 



کافکا در کرانه / هاروکی موراکامی

:))

تجربه ثابت کرده هر وقت تو برخورد اول با کسی ، بی دلیل ازش متنفر شدم، اون آدم بعدا شده بهترین دوستم :)))))

روز اول دانشگاه!♡

خطاب به نو دانشجوی دانشگاه تهران!

اولا که وقتی جواب قبولی اومد، برو به بابات بگو : حالا که من پردیس نرفتم مثل فلانی(ترجیحا نام یکی از آشنایان قبولی پردیس متعاقبا (! ) ذکر شود  ) ،هر ترم اون 7،8 میلیونی که میخواستی به دانشگاهم بدی رو به خودم بده :دی

من امتحان کردم خطر جانی نداشت فقط یکم جدی گرفته نشدم:)))

دوما از ترم اول بازی درآوردن اصلا خجالت نکش و با راحتی و اعتماد بنفس کامل هر چی سوال برات پیش میاد بپرس !

ما همه برای کمک به تو اینجاییم :))))

خود من روز اول ، یه برنامه پیدا کردم که نوشته بود باید برم کلاس 3 مرکزی!

منم یدور رفتم توی ساختمون مرکزی (که اون موقع نمیدونستم ساختمون مرکزیه و فقط بنظر میرسید ساختمون مهمیه اون وسط :))! )رو گشتم ولی چون رو کلاسا نوشته بود کلاس 3، ولی ننوشته بود مرکزی نرفتم تو کلاس !:))

بعد از نهارم دوباره به برنامه کلاسا مراجعه کردم و دیدم نوشته : ا6

منم خیلی خرسند درب یکی از دفاتر اداری رو زدم و پرسیدم :ببخشید خانوم کلاس شصت و یک کجاست!؟ :))

خانومه هم لبخند زیبایی زد و گفت اون آتلیه ی شیشه عزیزم نه کلاس شصت و یک! 

تازه نگم براتون که چقدر طول کشید تا بفهمم باید برم سر کلاس پنجاه و یک نه شصت و یک !:>

+کلاس پنجاه و یک دوست دارم !♥️

+ اینا به کنار، پیدا کردن خیابون ایتالیا و ساختمون پردیس هنر ها هم پروژه ی بس آبرو بری بود که بهتره تعریفش نکنم :))

+ به همه ی اونایی که امسال میرن دانشگاه پیشنهاد میکنم اولین روز تحصیلی رو مفصل برا خودتون یه جا یادداشت کنید! حرفای استادا رو... واکنش بچه هارو به تفکیک!... فکرا و نظرای خودتونو... اولین احساسی که از دیدن هر کدوم از هم کلاسیا بهتون دست داده رو... 

من پشیمونم که ننوشتم! ولی شما بنویس :>

روزای آخر :<

+این چند روز هی بلند صدا میزنم : ماماااااان ؟

 که وقتی خوابگاهم کمتر دلم بخواد! :(


:>

این که صحبتای مدرن و امروزی و روشنفکرانه رو تو دانشگاه بشنوی، یا تو پستای اینستا بخونی چیز عادیه ایه

ولی امشب با چشمای خودم دیدم که این صحبتا اومده توی مهمونی خانوادگی ای که میانگین سن افرادش 40 ساله. 

و عموی 60 سالم و شوهر دختر عموی 30 و چند ساله، جفتشون دارن میگن حجاب نباید اجباری باشه و هر کی هر طور دوست داره باید بیاد بیرون. بعد مردا دارن از حقوق خانوما دفاع میکنن

بعد خانوما دارن از گیاه خوار شدن حرف میزنن و این که چقدر واسه سلامتی خوبه. یا دارو های گیاهی

بعد خانوما و اقایون جفتشون درباره این حرف میزنن که چایی چقدر برا سلامتی بده و بهتره از برگ به استفاده کنیم!

بعد بجای داد و هوار کردن مامانا سر بچه ها ، میبینم که دختر عموم به پسرش که بستنی ریخته رو لباسش میگه عیب نداره مامان بخور بعدا عوضش میکنم. یا وقتی پسرش گریه میکنه سریع بغلش میکنه و از محیط دورش میکنه و حواسش رو پرت میکنه

یا واسه بازی پسرش و دختر داداشش با ماشین کنترلی پسرش، برا اینکه دعواشون نشه بهشون یاد میده که با تایمر گوشی کار کنن و هر کدوم پنج دقیقه بازی کنن و بعد نوبت یکی دیگه بشه. 

خلاصه ... 

مرد هایی که بجای بحث درباره فوتبال هیجان انگیز اخیر یا شوخی هاشون درباره حماقتشون در ازدواج کردن! درباره حقوق خانوماشون بحث میکنن...

خانومایی که از غیبت درباره جاری و خواهر شوهرشون عبور کردن و به بحث درباره سلامتیشون رسیدن

مادرایی که صبور شدن ، و برای تربیت بچه اشون مطالعه میکنن و روش های درست رو یاد میگیرن

و در نهایت برادر ها و خواهر ها و زن برادر هایی که به برادری که به مشکل برخورده، یه عاااالمه روحیه میدن و کمکش میکنن و راه حل نشونش میدن!

اصن من امشب مردم از ذوق ! 

چقدر میشه به خانواده و فامیل (بعضیاشون :دی ) تکیه کرد! ازشون کمک گرفت!

چقدر میشه به آینده امیدوار بود :>

کمک خانوادگی :))

عمم امروز از مکه اومد و ما سه روزه میایم کمک بچه هاش

بعد روز اولی که اومدیم کمک، بهار ، نمیدونم چطوری، یکی از لامپ های لوسترشونو شکست!

روز دومی که اومدیم بابام ، بازم نمیدونم چطوری !، یکی از پایه های میز عسلیشون رو شکوند!

امروزم مامانم سفره ی پارچه ای سبزی خیس رو گذاشته بود کنار پرده ی آشپزخونه و پرده نم داده بود:))) حالا دوباره باید بشورنش!

+کلا میزان خسارتی که بهشون زدیم خیلی بیشتر از کمک هامون شد:))))))))

+فردا نوبت منه! ایشالا یه خسارت جانانه ای بزنم خانواده رو سفید شن :)))))

ما درونگرا ها !

درونگرا بودن، اونجاییش جالب میشه که یه آدمایی میان تو زندگیت، و بعد از یه مدت معاشرت، تو رو از اون تنهایی و آرومی و کم حرفیت خارج میکنن و تو یدفعه به خودت میای، میبینی چقدر در کنار این آدما اجتماعی و برونگرا به نظر میای! یهو میبینی چقدر حرف برا گفتن داری باهاشون، چقدر جوابای با نمک به ذهنت میرسه! چقدر آدم سرزنده و شادی شدی !

اون لحظه که یکی رفتار منو اینجوری تعییر میده، یدفعه یه جای گننننده تو قلبم برا خودش باز میکنه :>