تو خواب هام یه زندگیای دارم. توش من مرد ام. بعد نامزدم انگار عقب مونده است. فک کنم خودمم هستم. تو یه رستوران گارسونی میکردیم و تحقیر میشدیم و تصمیمی میگیریم با هم فرار کنیم ازونجا.
بعد من هی میخواستم بهش بگم من نمیخوام با تو ازدواج کنم من تعهد دارم به یکی دیگه. یادم افتاد که دارم خواب میبینم و با خودم گفتم اشکال نداره بذار توی دنیای خواب شوهر این باشم به کسی که بر نمیخوره :|||||||
چند بار توی همین خواب بودم .
وات د فاک

آی دون نوووو :))))